گنجور

 
سیدای نسفی

در گلستان بی‌تو اشک از چشم بلبل می‌چکد

رنگ و بو می‌گردد و آب از رخ گل می‌چکد

مرغ دل را کشته‌ای امروز پنهان کرده‌ای

خون این صید از دم تیغ تغافل می‌چکد

زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم

شبنم آشفتگی از شاخ سنبل می‌چکد

از تردد پا کشیدن حج اکبر کردن است

آب زمزم از لب جام توکل می‌چکد

از دهان خامه هر شب سیدا آب سیاه

تا سحر در حسرت آن زلف و کاکل می‌چکد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

حسرت از منقار خون‌آلود بلبل می‌چکد

پاکدامانی چون شبنم از رخ گل می‌چکد

آب و رنگ گلستان حسن افزون می‌شود

هر قدر خون بیش از تیغ تغافل می‌چکد

گر نصیب خار می‌گردد گناه قسمت است

[...]

جویای تبریزی

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد

آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل می‌چکد

سرو رنگین‌جلوه‌ام چون در خرام آید به ناز

خون خجلت از پر طاووس گل‌گل می‌چکد

در گلستانی که آب از جوی یکرنگی خورد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه