گنجور

 
سیدای نسفی

خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد

بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد

بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک

بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد

مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت

آه از آن صیدی که بر صیاد بی پروا فتاد

قرضدار از شهر بگریزد ز دست قرضخواه

لاله داغ از سینه من برد و در صحرا فتاد

رفت حاتم از جهان و جانشین از وی نماند

خم به سر غلتید در دنبال او مینا فتاد

سیدا چون سر و سبزم در بهار و در خزان

بر سرم تا سایه زان شاخ گل رعنا فتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد

آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد

گردباد از سیر صحرا پای در دامن کشید

نوبت هامون‌نوردی تا با شک ما فتاد

گریه نبود دیده‌ام گر دجله‌افشانی کند

[...]

صائب تبریزی

از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد

عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت

این گره در کار دریا از حباب ما فتاد

صبر نتوانست پیچیدن عنان راز عشق

[...]

واعظ قزوینی

تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد

چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد

سیدای نسفی

در گلستان سایه تازان قامت رعنا فتاد

سرو را چون بید مجنون لرزه بر اعضا فتاد

خیرگاه حاتم طایی که بر پا کرده بود

حیف در ایام این بی دولتان از پا فتاد

ساغر خود چون حباب از تشنگی بردم به بحر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
ملک‌الشعرا بهار

وز پس چندی نهال زندگیش از پا فتاد

شاه اسمعیل‌، پورش تند و بی‌پروا فتاد

از پس او شه محمد کور و نابینا فتاد

و ندر این دوران به کشور شوررش و غوغا فتاد

هم در آنگه صیت جیش مصطفی پاشا فتاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه