گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

بورشد رشید کز فلک ماه آورد

جان اعدا ز گناه در چاه آورد

آورد برای هر کسی راه آورد

از بهر ملک ملک ملکشاه آورد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آن کوه گذار آهوی دشت نورد

اندر تگ گرم شد به تگ بهر تو سرد

تیری که همیشه جگر شیران خورد

آلوده به آهویی چرا باید کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

چون موج سیاه روی هامون گیرد

از خنجر تو روی زمین خون گیرد

بس شیر نگر که شیر پرخون گیرد

شیر علم تو شیر گردون گیرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خاک از رخم ار برو نهم زرد شود

آتش ز دمم گر بدمم سرد شود

روز من اگر ز مرگ پر گرد شود

والله که جهان فضل بی مرد شود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

تا دعوت دولت تو در گوشم شد

هر زهر که داد بخت بدنوشم شد

آن روز که گفته تو در گوشم شد

از نغمت پاک خود فراموشم شد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

اول گردون ز رنج در تابم کرد

در اشک دو دیده زیر غرقابم کرد

پس بخشش نوساخته اسبابم کرد

واندر زندان به ناز در خوابم کرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

بر هم زده بود عشقت اسباب خرد

در دفتر باز یافتم باب خرد

بنشستم معتکف به محراب خرد

بر آتش عاشقی زدم آب خرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

من شاهم و شاعران سواران منند

پس چون که همه ز دوستداران منند

هر چند به باب شعر یاران منند

والله والله که نیم کاران منند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر زر گردی جفا عیار تو بود

ور گل گردی برگ تو خار تو بود

ای دشمن آنکه دوستدار تو بود

بی یار بود هر آنکه یار تو بود

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

چون در چشمم ز حسن تو زیبی زد

آن تافته زلف بر دلم شیبی زد

اندیشه چو باروی تو آسیبی زد

از دور زنخدان توام سیبی زد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

رویی که چو او چرخ فلک ننگارد

قدی که چو او زمانه بیرون نارد

با این همه داد سخت اندک دارد

خوی گردد اگر چشم برین بگذارد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

چون روی هوا دوش به قیر اندودند

تا روز همه تپان و لرزان بودند

بر تارک من ستارگان نغنودند

گویی که همه بر تن من بخشودند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

گر خون نشود قوت جانم که دهد

ده سال به اطلاق زبانم که دهد

در زندان نهان رایگانم که دهد

آبم متعذرست نانم که دهد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

اندر ریشم همه خسک پاک برید

گوریش خسک گفت مرا هر که بدید

این محنت بین که بر من از حبس رسید

کز ریش همه شبم خسک باید چید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ترسم ما را ستارگان چشم کنند

تا زود رسد ز دور در وصل گزند

خواهی تو که روز ناید ای سرو بلند

زلف سیه دراز در شب پیوند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

چرخ فلک از قضا یکی پیکان زد

زانو به زمین زد و مرا بر جان زد

گفتم چه زنی بیوفتادم کان زد

والله که چنین زخم دگر نتوان زد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

در هند کمال جود موجود آمد

صد کوکبه شجاعت و جود آمد

بر چرخ ستاره ای که مسعود آمد

در طالع شیرزاد مسعود آمد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

چون بنشینند و مطربان بنشانند

انصاف طرب ز آدمی بستانند

سوزند سپند و نام ایزد خوانند

بر مرکب شیرزاد در افشانند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آن را که ز بخت دستیاری باشد

باید که ز طبع در بهاری باشد

باشد زینسان که گفتم آری باشد

آنجا باشد که اختیاری باشد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

در عشق تو جانم انده ناب خورد

وز دیده من فراق تو خواب خورد

چون ز آتش هجر تو دلم تاب خورد

غمهات چنان خورد که یک آب خورد

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۵۳
sunny dark_mode