گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

چون باد اجل هم نفس مرد شود

چون صبح زانده نفسش سرد شود

خورشید که کس نیست ازو پر دل تر

از بیم فرو شدن همی زرد شود

مولانا

بس درمانها کان مدد درد شود

بس دولتها که روی از آن زرد شود

خوف حق آن بود کز آن گرم شوی

خوف آن نبود که گرم از آن سرد شود

نسیمی

آن دم که اجل برابر مرد شود

آهش چو نسیم صبحدم سرد شود

خورشید که پردل‌تر از او نیست کسی

در وقت فروشدن رخش زرد شود

میرزا حبیب خراسانی

می خور که چو نامرد خورد مرد شود

وز می رخ زرد، سرخ چون ورد شود

تریاک مکش چرس مخور کز هر دو

رخ زرد و بدن سست و نفس سرد شود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه