گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

بگیر گوشه جام ار حریف عیش مدامی

که دور از خم گردون نمود گوشه جامی

به طاق ابروی ماهی بنوش جام هلالی

چه مانده چشم به راه هلال عید صیامی

جهان زنکهت پیمانه مست و واعظ مسکین

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

زاهدم می دهد از سلسله زلف تو پندی

کاش می داشتم از سلسله زلف تو بندی

سر به پای تو تن انداخت برانگیز سمندی

تن به فتراک تو سر داد بینداز کمندی

گرچه بی پرده خوشی روی فرو پوش که ترسم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ساقی جگرم سوخت بده جام شرابی

ماه رمضان است بکن کار ثوابی

در سینه ندانم که چه کرد آتش عشقت

از ناله خود می شنوم بوی کبابی

صد حرف زند در عوض یک سخن غیر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

صدنامه نوشتیم وز صدر تو خطابی

صادر نشد ار خود همه دشنام و عتابی

یاد آیدم احوال دل و سینه ویران

هر گه شنوم ناله جغدی ز خرابی

ای آب خضر آنچه در اوصاف تو گویند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

دردسر می دهدم رنج خمار ای ساقی

پای نه پیش و بزن دست به کار ای ساقی

پی خونم سپه انگیخته گردون به فراز

کردم از ساغر و پیمانه حصار ای ساقی

بزم شد وادی ایمن و گرت آتش طور

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

محمل از شهر به در می برد امروز کسی

از جرس کم نه ای ای ناله بر آور نفسی

کاروان غمت از کشور دل دور افتاد

حق صحبت چه شد ای سینه بجنبان جرسی

گرددم چشم تو در چنبر زلف از پی دل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دل از لقای تو گفتم رسد به تمکینی

سپند بر سر آتش نیافت تسکینی

بریدم از همه یاران و نیست ای غم عشق

گریزم از تو که از دوستان دیرینی

مرا که صبح به مهرت ز شام تیره تر است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دردسر می دهدم رنج خمار ای ساقی

به سر پیر مغان باده بیار ای ساقی

می مباح است به فردای قیامت گویند

شب غم نیست کم از روز شمار ای ساقی

ته پیمانه مستان به من افشان که سحاب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

شد فاش در آفاقم آوازه شیدائی

معروف جهان گشتم از دولت رسوائی

خیز ای دل دیوانه کز بهر تو می گردند

ویرانه به ویرانه طفلان تماشائی

وقت است که خون گردد بیم است که خون گریم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی

بمال چشمی و بنگر هزار چندینی

چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا

به کام می نرود هرگز آب شیرینی

نشاط بستر راحت به خواب خواهددید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

آن مه ز مهر برداشت طرف نقاب نیمی

امروز یا برآمد ز ابر آفتاب نیمی

از تاب سینه گرم وز موج دیده تر

پیوسته ام در آتش نیمی در آب نیمی

گر ملک نشاتینم بخشد خدای سازم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

حاصل من چیست ز فرزانگی

رنج، خوشا عالم دیوانگی

آنکه سر زلف تو زنجیر ساخت

داد به ما منصب دیوانگی

بو که نمائیم به خویش آشنا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

صوفیان را دگر امروز نه های است و نه هوئی

آسمان باز همانا زده سنگی به سبوئی

گر به دستی زده ام چاک ، گریبانِ سلامت،

نه ملامت کِشم از کرده ، توان کرد رفوئی

بر سرم چون گذری دسته گل بر سر خاری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱

 

ببرد شوق رخت صبر از دلم یارا

خراب کرد غمت خانه شکیبا را

چوآفتاب ز مطلع طلوع کرد و گرفت

شعاع پرتو حسنت تمام دنیا را

اگر ز دست تو نوشم ایاغ از زهری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به ساغر ریز ساقی آن شراب ارغوانی را

که یک ته جرعه‌اش آدم کند مازندرانی را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

به ناله تا نفسم آه صبحگاه گرفت

زمین به ناله درآمد زمانه آه گرفت

فتوح مملکت دل که صد سپاه نکرد

هجوم نرگس مستت به یک نگاه گرفت

از آن زمان که خطت گرد بدر هاله کشید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

 

دل به دخت رزم از خوش پسران آزاد است

ای خوشا وصل عروسی که به از داماد است

جای در کله نمرود خرد کن مهراس

پشه باده که با مستی رحمت باد است

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

آه شبگیر علم، ملک سحر کشور ماست

گوهر اشک نگین، داغ جنون افسر ماست

تو که یغما که اگر سلطنت فقر این است

کی نه پرویز نه جمشید گدای در ماست

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

ماه چاه نخشب خم در نقاب ساغر است

یا به چینی پرده در خاقان چین را دختر است

بس که شب‌ها آتشم از تاب دل در بستر است

کس نداند کاین منم یا تودهٔ خاکستر است

زلف آن بر روی او یا مجمر اندر آذر است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷

 

فتح ملوک از سپه است ای سپاه خط

چون شد که شاه حسن شکستن ز لشکر است

شد سینه ام چو پهلوی دارا ز موج خون

و آن دل به جای خویش چو سد سکندر است

یغمای جندقی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۴
sunny dark_mode