لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
یغمای جندقی

صوفیان را دگر امروز نه های است و نه هوئی

آسمان باز همانا زده سنگی به سبوئی

گر به دستی زده ام چاک ، گریبانِ سلامت،

نه ملامت کِشم از کرده ، توان کرد رفوئی

بر سرم چون گذری دسته گل بر سر خاری

پا به چشمم چو نهی سرو روان بر لب جوئی

من که صد سلسله چون حلقه موئی بگسستم

حلقه سلسله زلف توام بست به موئی

زاهد ار اهل بهشت است خدایا مفرستم

جز به دوزخ چومنی ظلم بود یار چو اوئی

زین همه شنعت بیهوده ات ای شیخ چه حاصل

رو بدست آر چو مردان خدا سیرت و خوئی

ای خوش آن دل که ز ترکان پری چهر چو یغما

نشود شیفته رنگی و آشفته موئی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟

گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی

گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟

گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی

گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن

[...]

صفایی جندقی

از تو ای دوست چه پنهان رهم افتاد به کویی

که دل افکند مرا در هوس روی نکویی

دلبری جان شکری پرده دری نکته درایی

گلرخی سرو قدی سنگ دلی سلسله مویی

گل نوشین دهنی سرو صنوبر حرکاتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه