گنجور

 
یغمای جندقی

ساقی جگرم سوخت بده جام شرابی

ماه رمضان است بکن کار ثوابی

در سینه ندانم که چه کرد آتش عشقت

از ناله خود می شنوم بوی کبابی

صد حرف زند در عوض یک سخن غیر

و آنگاه سوالی که نیرزد به جوابی

آن زرد گیاهیم که در دشت محبت

یک بار به ما سایه نینداخت سحابی

تا بو که به وجهی نگرم روی تو پیوست

دارم به هم آمیخته بیداری و خوابی

مگذار که خط گرد عذار تو زند پر

هم جلوه طاووس دریغ است غرابی

انوار شهود تو به روی تو حجاب است

زانم چه که امروز برافکنده نقابی

ناوک به سوی مدعی افکند و به من خورد

این است خطائی که بود به ز صوابی

یغما عجب ار خاک وجودت نبرد باد

از چشم و دل این گونه که در آتش و آبی

 
sunny dark_mode