مرنج زاهد اگر نیست گفتمت دینی
بمال چشمی و بنگر هزار چندینی
چه جای باده تلخ است بی لب تو مرا
به کام می نرود هرگز آب شیرینی
نشاط بستر راحت به خواب خواهددید
سری که ساخت ز خاک در تو بالینی
به تیغ می زندم مرحبا که گفت که من
ز ذوق زخم ندارم مجال تحسینی
نبود تا خط و خال و رخت ندانستم
به روزگار شبی هست و ماه و پروینی
شهان به عرصه عشقند مات، اسب متاز
نه هر پیاده به بازیچه گشت فرزینی
من از رسیدن منزل دل آن زمان کندم
که بار پیل نهادم به مور مسکینی
رسید عمر به پایان و در غمش یغما
هنوز بر سر اندیشه نخستینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
[...]
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
[...]
به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
[...]
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی
چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
[...]
جهنمی زنک زن .......
مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی
ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.