گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست

وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست

ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن

از تصرف های حرمان خداداد منست

حرف عاشق بی زبانی، شکوه دل عاجزیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

پیش مشتاق تو ویرانه و آباد یکی است

هر طرف راه فتد کوفه و بغداد یکی است

به حریم دل شیرین نبود صف نعال

عشق چون بار دهد خسرو و فرهاد یکی است

ما که تسلیم به شمشیر ارادت شده ایم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست

دل شکسته ما را هزار پیوندست

از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او

نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست

نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

فخر والانسبتان از بند اوست

آنچه هرگز نگسلد پیوند اوست

گردن شمشاد را زلفش بخست

سرو از آزادگان بند اوست

گرچه شکل نیستی دارد دهانش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است

دست و دل گم گشته ، تا بازم چه کار افتاده است

ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟

دَرهم ، اندوه و نشاطِ روزگار افتاده است

خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ره حریف گرفتم که شیشه یار منست

خرد پیاده شد از من که می سوار منست

جراحتم همه راحت شد از سعادت عشق

گلی که در ره من بکشفد ز خار منست

اگر درستیی در کار جام و مینا هست؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

هر که را معنی نمی خیزد ز دل گفتار نیست

نیست یک عارف که هم ساقی و هم خمار نیست

خار خار کوی یاری هست هر کس را دلیست

نشکفد هر گل که در پای دلش این خار نیست

سحر چشم بت به کارست و دعای برهمن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

یک آه گرم صیقل زنگار عالمست

موقوف لب گشادن ما کار عالمست

مشاطه فراق تو بر چهره ام نوشت

خونابه ای که گونه رخسار عالمست

خودرایی خیال تو از دیده ام رماند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دلی دارم که طاقت کار او نیست

تحمل غیر عیب و عار او نیست

دلی دارم که قلزم های مواج

حریف آه آتش بار او نیست

دل سختم به راحت می ستیزد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

معشوقه من قبله نما قبله نظر گشت

تا گشت نظر با رخ چون آینه برگشت

غرق کرم حیله گرانم که در آن کوی

سفتم شبه دیده و هم سلک گهر گشت

زد خنده شیرین نمکی بر دل ریشم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت

دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت

هر عمل را اجر سنجیدند در میزان حشر

قیمت چشم پرآبم چشمه کوثر نداشت

از دلم در عشق سوزی ماند و از جان شعله‌ای

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

عشق است که علم دو جهان مختصر اوست

مجموعه احوال دو عالم خبر اوست

صد راهزنم در صف اندیشه نشسته

حرز دل آگاه نشین از نظر اوست

بیگانگیش بار دهد اشک ندامت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

خواهم این بستان پرغم را به شوری درشکست

این قفس تنگست بر مرغ تو بال و پر شکست

روزگار از خاطرم چون نیل از رخسار شست

آسمان بر آتشم چون عود در مجمر شکست

پای از پیش آمد و کارم ز پس دامن گرفت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دل به قرب و بعد ازو مهجور نیست

از نظر دورست وز دل دور نیست

گرچه زان نورست روشن دیده ها

دیده ها را طاقت آن نور نیست

شمع مجلس تیغ غیرت آختست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

عشق عصیانست اگر مستور نیست

کشته جرم زبان مغفور نیست

عشق در صنعت تصرف می کند

در میان فرهاد جز مزدور نیست

آن که منصورست بر دارش کشند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

هیچ راز از دیده صاحب تمیزان دور نیست

تا به صدر از لب خبر دارم ولی دستور نیست

هرکه از معشوق غافل گشت لذت درنیافت

دیده بی معرفت را در دو دنیا نور نیست

گل گریبان چاک و نرگس مست رفتند از چمن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

هرکس شهید آن مژه های درازنیست

در شرع بر جنازه آن کس نماز نیست

محمود را گرچه جهان زیر خاتمست

جایی بهش ز گوشه چشم ایاز نیست

شه را چو پرده از رخ شاهد برافکنند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت

شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت

هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند

خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت

حسن در پرده نهان بود که نقد دو جهان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

قرعه بر وصل زند دیده و سامانش نیست

کاین خیال دید از آن چشم که حیرانش نیست

نرگس از گردش چشمت به شراب افتادست

می پرستیست که مخمور به دورانش نیست

شد ز شرم قلمت خضر نهان در ظلمات

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

هرکه نوشید می شوق تو نسیانش نیست

وان که محو تو شد اندیشه حرمانش نیست

دل به حسن تو مقید شد و جاوید بماند

که ز فکر تو برون آمدن آسانش نیست

تا به کی فکر توان کرد و سخن تازه نوشت

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۹