جز محبت، هرچه بردم سود در محشر نداشت
دین و دانش عرض کردم کس به چیزی برنداشت
هر عمل را اجر سنجیدند در میزان حشر
قیمت چشم پرآبم چشمه کوثر نداشت
از دلم در عشق سوزی ماند و از جان شعلهای
هیزمی را کاتش ما سوخت خاکستر نداشت
در دل او درد ما از ناله تأثیری نکرد
برد مرغی نامه ما را که بال و پر نداشت
شکر کز غم مردم و پیشت نگشتم شرمسار
حال خود هرچند می گفتم دلت باور نداشت
کاتب اعمال چون اجر فراقم را نوشت
جز رقم بر وصل دادن چاره دیگر نداشت
از دل پردرد جانم را «نظیری » ریش کرد
کم دچارم شد که جیبی تا به دامن تر نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و جدایی سخن میگوید. شاعر بیان میکند که محبت و عشق در روز قیامت برایش ارزشمندتر از دین و دانش بوده و هیچ عملی به جز عشق، اجر و پاداشی ندارد. او از سوختن دلش در عشق و تنهایی سخن میگوید و تعبیر میکند که در قلبش شعلهای وجود دارد که هرگز خاموش نمیشود. همچنین اشاره دارد که درد عاشقانهاش توجهی را جلب نکرده و کسی درک نکرده که او چقدر رنج میکشد. در نهایت، شاعر از ناتوانی در ابراز درد و غم خود و نوشتن آن در دفتر اعمالش صحبت میکند، زیرا کارکردن در این دنیا به گونهای است که هیچ راهی جز نوشتن در ازای عشق و وصال باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: جز عشق و محبت، هر چیزی که به دست آوردهام، در روز قیامت بیفایده است. من دین و دانش را ارائه دادم، اما هیچکس به چیزی توجه نکرد.
هوش مصنوعی: هر عمل انسانی در روز قیامت مورد سنجش و ارزیابی قرار میگیرد. در آن زمان، با توجه به ارزش و قیمت اعمال، نتایج آن مشخص میشود. من به اندازهای دچار غم و اندوه هستم که نمیتوانم مانند چشمه کوثر، با صفا و آرامش زندگی کنم.
هوش مصنوعی: در دل من از عشق، آتشی باقی مانده و از جانم شعلهای است. مانند هیزم که آتش ما را میسوزاند، اما خاکستری از آن باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: در دل او، غم و درد ما تاثیری نداشته و بردهای که نامه ما را حمل کرده، بال و پر ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر غم مردمی که به خاطرشان شرمندهام، پیش تو نتوانستم حتی سرم را بلند کنم. هرچند که من میگفتم دل تو به من اعتماد دارد، اما تو به آن باور نکردی.
هوش مصنوعی: نویسنده اعمال من، وقتی نوشته جداییام را ثبت کرد، چارهای جز نوشتن شمارهای برای وصال نداشت.
هوش مصنوعی: از دل پر درد و رنج من، شاعری به نام "نظیری" جانم را تسخیر کرد. کم کم دچار حسی شدم که در آن دیگر به اندازهای هم برای خودم چیزی نداشتم تا در جیب یا دامنم بگذارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین چمن عاشق ز نخل عیش هرگز برنداشت
غیر زخم خونچکان هرگز گلی بر سر نداشت
عاقبت مکتوب ما را سوی او پروانه برد
تاب سوز نامه ام بال و پر دیگر نداشت
بیقراری بین که بعد از سوختن همچون سپند
[...]
آن لب نو خط غباری از دل ما برنداشت
آب خضر از دل سیاهی فکر اسکندر نداشت
خانمان سوزست برق بی نیازیهای حسن
ورنه آن آیینه رو حاجت به خاکستر نداشت
از بیابانی که سالم برد بیدردی مرا
[...]
شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت
سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است
کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت
بر سر نظّاره روی تو بر من ناز کرد
[...]
سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
[...]
جز محبت هر چه بردم سود در محشر نداشت
دین و دانش عرضه کردم کس به چیزی برنداشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.