گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بسکه دارد سر هم چشمی گلشن مهتاب

کرده برخاک سرکوی تو مسکن مهتاب

سر شبگردی آن قامت موزون دارد

قد گر از سرو کشد یک سر و گردن مهتاب

از خیال تو دل خاک تجلی کده ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

موجها برده دل ز باغ در آب

لاله ها شسته روی داغ در آب

چه صنمخانه ای است عالم عکس

خوش نماید گل چراغ در آب

بی سبب دل نمی کند ز سحاب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

چه خوش افتاده عکس ماه در آب

چیده آیینه دستگاه در آب

سر خط سینه صافیی دارد

مشق دل می کند نگاه در آب

همه در بحر اضطراب دلند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

پری رخی است عرق کرده عکس ماه در آب

بساط آینه وا می کند نگاه در آب

فریب خورده دل گر به طرف جو گذرد

حباب می شکند گوشه کلاه در آب

جنون نه زحمت کشتی کشد نه منت موج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب

شده از موج عیان محشر دیوانه در آب

گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد

خیزد از موج شرار پر پروانه در آب

خانه پرداخته مجنون غم سیلابش نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب

سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب

هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است

خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب

این خزانی است که از رشحه گل بسیار است؟

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

بهار سوختن گردیده شمع بزم ما امشب

توان چیدن گل از بال و پر پروانه ها امشب

چنان کیفیت جام تبسم برده از هوشم

که در چشمم نمی آید نگاه آشنا امشب

نمی دانم سر از بالین تن از بستر چه حال است این

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

محبت خوش جناغی بسته وحشت الفت است امشب

برای مصلحت یاران عداوت الفت است امشب

بکش پیمانه و گلزار رخساری چراغان کن

اگر در گیرد از روی تو صحبت الفت است امشب

نگاه نیم مستش اختراعی کرده از شوخی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب

کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب

عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند

چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب

هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

داغ بر دل می گذارم روز و شب

نقد هستی می شمارم روز و شب

گریه ای درکار آهی می کنم

گل به سنبل می شمارم روز و شب

نیستم چیزی که بسپارم به کس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

اگر دنیا اگر عقبا علی بن ابیطالب

اگر امروز اگر فردا علی بن ابیطالب

فروغ دیده وحدت صفای سینه کثرت

بهشت خاطر دانا علی بن ابیطالب

لوای دولت شاهان صفای جان آگاهان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

فلک آیینه اسکندر علی بن ابیطالب

جهان تاریک و روشنگر علی بن ابیطالب

چراغ پاکی مظهر علی بن ابیطالب

فروغ اولین جوهر علی بن ابیطالب

بدایت تکیه گاه او نهایت خاک راه او

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب

چون شعله از گداختگی توتیا طلب

وحشت طراز نرگس مستش بهانه جوست

بیگانه شو از او نگه آشنا طلب

آسودگی نتیجه دهد خاکساریت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

روز وصل است انتظار غریب

نیست اینها ز روزگار غریب

عندلیبم سمندر چمن است

کس مبادا چو من دیار غریب

وحشتم الفت الفتم وحشت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

می‌پرستی می‌دهد یادم نوای عندلیب

غلغل میناست در گوشم صدای عندلیب

عشق با معشوق یاران مصاحب کافری است

آشنای گل نگردد آشنای عندلیب

یاد او در خاطرم گل سینه گلزار وفا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

از شوق دیده عقل چو تدبیر می گداخت

مجنون برای آینه زنجیر می گداخت

آه دل شکسته اگر دیر می گرفت

پیکان ز تاب جستن این تیر می گداخت

گرگوش سنگ حرف مکافات می شنید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

می رنگ هوس در دل ویران من انداخت

زهد آمد و سجاده به دامان من انداخت

بی منت معمار که دیده است بنایی

این بال هما سایه بر ایوان من انداخت

در چشم تو جا داشت تماشای نهانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

نازک شد از وفا دل و قدر جفا شناخت

چشم ضعیف روشنی توتیا شناخت

در شکوه لب گداختنم آنقدر نبود

داغم از اینکه مست تو خود را چرا شناخت

در بزم بیزبانی ما هر که جا گرفت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

خون بود دل که لذت درد نهان شناخت

این غنچه قطره بود که رنگ جنان شناخت

آیینه است پرتو شمع مزار من

در خواب هم خیال تو را می توان شناخت

دارد نقیض گیری عاشق سرایتی؟

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت

همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت

از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد

گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت

دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۶۱
sunny dark_mode