گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

هر دل از یاد تو مرغ چمن را زخود است

حسن دمساز خود و عشق نظریاز خود است

کفر و دین عاقل و مجنون همه رسوای دلند

هرکه دیدیم در این آیینه غماز خود است

شاید افسانه خویت ز تپیدن شنود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

باده کامل عیار جوش خود است

نشئه چابک سوار هوش خود است

نتوان شد غبار خاطرها

حرف ما آشنای گوش خود است

چه اثرها ز ناله می چینم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

دل بی درد ز افسردن حالش پیداست

صید آزاد ز نقش پر و بالش پیداست

خس نقاب آمده این شعله ز خلوتگه راز

هر کجا می روم از سینه خیالش پیداست

گهر پاک چه غم دارد از آسیب حسود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گل دیوانگی از سایه خارم پیداست

جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست

همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود

... ارم پیداست

تنم از آتش دل یک نفس سوخته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست

چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند

گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

می توان کرد تماشای نفس سوختگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست

زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست

مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب

نشان آبله روی انگبین پیداست

غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

آتش نسبی از نفسم ظاهر و پیداست

صد رنگ گل از خار و خسم ظاهر و پیداست

ای خضر بیابان محبت مددی های

گم گشته رهی از جرسم ظاهر و پیداست

روی تو درآغوش خیالم گل خندان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست

خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست

هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد

من و آن نقش که از چهره یاری پیداست

صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

از عکس تنت جیب قبا آینه زار است

پیراهن از اندام تو لبریز بهار است

دایم دم صبح است در اقلیم محبت

آیینه دلان را به شب و روز چه کار است

کرد از ستم آباد شب هجر خلاصم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

نه همین دام و نه دانه بسیار است

در هوا آشیانه بسیار است

لب خاموش و خلق بدنامند

گفتگو پر بهانه بسیار است

راستیها به کیش پیر جنون

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

تنگ غم تو خانه دل از هوا پر است

لب از ترانه خالی و گوش از نوا پر است

در دام شکوه ناله شکستن چه لازم است

دنیا فراخ و سلسله بسیار و جا پر است

از خاطرش اراده نظاره برده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

بسکه از رشک سرشکم خاطر دریا پر است

از دل آب گهر تا غنچه دلها پر است

دختر رزخونی عیش و ملالم گشته است

کی دلم خالی شود در بزم تا مینا پر است

جلوه بسیار است خضر رهبری در کار نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

به کشتنم نه همین حرف هجر یار پر است

به ملک طاقت من یاد انتظار پر است

برای خاطر او پاسبان گل شده ام

ز دل تپیدنم آیینه از غبار پر است

صدای ناله زنجیر ما نمی آید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

به بزم عشق نه تنها دل شکسته پر است

پیاله می و دست نگار بسته پر است

کنم به رنگ دگر هر نفس پر افشانی

زگرد راه تو گلهای دسته بسته پر است

به دامگاه تو عمر سخن دراز شود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

گر به دست آید گل داغ از گلستان خوش‌تر است

بر خورد گر زخم ناسور از نمکدان خوش‌تر است

در نظر حسن پری دارد تماشای نهان

وادی حسرت ز طرف نرگسستان خوش‌تر است

می‌کند چون نقش پای دل گلی در آستین

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

حرف مجنون تو از گلبرگ تر نازکتر است

حلقه زنجیرش از آب گهر نازکتر است

چون نگاه پاکبازانم سر پرواز نیست

ورنه دام از پرده های چشم تر نازکتر است

فتنه جوی من نمی سازد به خوی خویشتن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

گریه ابر از سمن رنگین تر است

جلوه برق از چمن رنگین تر است

سایه عشق از سر ما کم مباد

آه سرد از سوختن رنگین تر است

گفتگوی کیست بزم آرای شوق

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

گر شب وصل تو بی مهتاب باشد بهتر است

دیده شور فلک در خواب باشد بهتر است

صبح نا محرم اگر در خواب باشد بهتر است

موج می پروانه مهتاب باشد بهتر است

حیرت خاموشیم رسوای عالم می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

موم شمع کشته از دل چون شد آهن بهتر است

خانه زاد شوخ از فرزند بودن بهتر است

برق تازان را غبار اینجا حصار آهن است

گر شوی در نیستی پنهان ز جوشن بهتر است

بهتر از صد دل وفای تازه یک جو از قدیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

بسکه سودای تماشای تو پنهان در سر است

هر سر موی مرا پرواز مژگان در سر است

از دل آرام سیماب جنون پرداز من

چشمه آیینه را آشوب توفان در سر است

جذبه بی اختیارم تا کجا خواهد کشید

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۶۱
sunny dark_mode