گنجور

 
اسیر شهرستانی

زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست

زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست

مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب

نشان آبله روی انگبین پیداست

غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما

تپیدن دل ازآیینه جبین پیداست

نهفته درلب خاموش حرص طول امل

نشان جاده زهمواری زمین پیداست

کند چو شوخیت انگشتری ز حلقه زلف

فروغ دست تو چون آب در نگین پیداست

نهان به باغ خیالت صبوحیی زده اند

ز چهره گل و سیمای یاسمین پیداست

برای دعوی جوهر چه احتیاج گواه

چو تیغ دستی اگر هست از آستین پیداست

دلی نباخته باشی به آشنایی خویش

زچهره بندی آیینه اینچنین پیداست

برای حسرت من باده خورده پنداری

دلم گداخته زان روی آتشین پیداست

فکنده شور شنیدم کسی به قلب ریا

اسیر توبه شکن بوده اینچنین پیداست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
بابافغانی

شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست

نشان باده ات از لعل آتشین پیداست

همین بکینه ی ما تیر در کمان داری

در ابرویت ز سیاست هنوز چین پیداست

بر آتش دل گرم که دست داشته یی

[...]

صائب تبریزی

خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست

ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست

خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان

عتاب و ناز تو از صفحه جبین پیداست

ز موج، روشنی آب می شود معلوم

[...]

حزین لاهیجی

به گرد عارض او خط عنبرین پیداست

چو سبزه ای که بر اطراف یاسمین پیداست

ز نام تقوی من، بلکه سرگران شده ای؟

که از جبین تو چون موج باده، چین پیداست

محبتم به دلت کرده گوییا اثری

[...]

غالب دهلوی

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست

شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست

نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت

شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست

رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه