گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

سینه صافیهای من روشنگر است

کعبه هم آیینه اسکندر است

سنبل خط جانشین زلف شد

باغ حسنش را صفای دیگر است

نایب ابروست مژگان دراز

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

هر نفس جزو پریشان کتاب دیگر است

هر خراش سینه بیت انتخاب دیگر است

دشت را دریا کند اشک نفس دزدیدگان

نقش هر پایی در این دریا حباب دیگر است

ما فلک سیریم از ما دوری منزل مپرس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

الفت آباد محبت را خراج دیگر است

گریه را سوز دگر غم را رواج دیگر است

مسند جم تکیه گاه گرد نسیان است و بس

پادشاه بیکسی را تخت و تاج دیگر است

عاشق بیچاره گه پروانه گاهی بلبل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

قفل غم بهر گشاد دل کلید دیگر است

نا امیدان را به نومیدی امید دیگر است

عالم می وسعتی دارد که در هر گوشه ای

جام نوروز دگر پیمانه عید دیگر است

گرمی هنگامه دل از زیان و گوش نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

اقلیم درد را سحر و شام دیگر است

مستان عشق را رم و آرام دیگر است

عنقا به زور بال تجرد بلند شد

بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است

دردسر خمار ندارد شراب عشق

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

جبهه تسلیم جان را سجده گاه دیگر است

دیده آیینه دل را نگاه دیگر است

گو مشو بیدار از خواب قیامت رستخیز

محشر ما گردش چشم سیاه دیگر است

با شهید خویش آن چشم تغافل کیش را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

نکنی صید یقینی به گمانی که تو راست

همت ما نکشد سست کمانی که تو راست

نیستی دشمن و اندیشه دشمن داری

گرگ را صید تو کرده است شبانی که تو راست

خاک و افلاک ز یک سلسله برخاسته‌اند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

شمشیر عشق را نمک شرم جوهر است

تا گریه پردگی نشود خنده جوهر است؟

این صوت وجد صوفی حق ناشناس ما

تکرارهای لال و سرافشاندن کر است

روشندلی ز پرتو آزادگان طلب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

گرد راه تو جلوه پرداز است

سر کویت قلمرو ناز است

دل هر ذره عالم معنی است

سر هر خار گلشن راز است

راحت مرد در سبکروحی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

روز جزا خجالت سرشار نارساست

جرمم زیاده از حد و اقرار نارساست

خالی زگفتگو نشود دل چو گشت پر

مطلب بلند و رشته گفتار نارساست

تسبیح زد به دل نفس جستجو گره

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ساقی همین نه از تو دل ما در آتش است

ساغر به خون نشسته و مینا در آتش است

روشن چراغ دیده ز یاد تو کرده ایم

بر هر چه بنگریم تماشا در آتش است

از بسکه داغ جلوه او گشته درچمن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

قطع نظر جزای دل بدگمان خوش است

تیغ نهان گداز طراز میان خوش است

اکسیر آبروست سفر در رکاب عشق

پرواز گوهر از صدف آشیان خوش است

آخر دچار تیر تو شد استخوان من

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

آتش زدی به لاله، عذار اینچنین خوش است

گل گل شدی ز باده، بهار اینچنین خوش است

بی او تمام وصلم و با او تمام هجر

الفت میان عاشق و یار اینچنین خوش است

سیماب باج می دهم و بیخودی خراج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

فیض نومیدی از امید مروت بیش است

اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است

جرم ناکرده ما را به سلامی بخشند

گل این باغ ز دامان شفاعت بیش است

شوخی می، سر رسوایی مستان دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

پرواز هوای تو که بال و پر شمع است

گلدسته شوخی است که زیب سر شمع است

پرواز شرر شبنم و افروختگی گل

امشب ز رخت سیر چمن در سر شمع است

امشب که تو ساقی شده ای شمع بخندد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

تعلق سد راه کام عشق است

جنون سرگوشی پیغام عشق است

حیات جاودانی خواب خضر است

فنا بیداری ایام عشق است

فلک پروانه شمع جنون است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

سلیمانی است دل نقش نگینش نام معشوق است

پریزادش خیال شوخی اندام معشوق است

به نیش و نوش عاشق الفت هم مشربی دارد

اگر شهد است اگر زهر است ساقی نام معشوق است

چه پرسی از دل ما نام خود را هم نمی داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل اگر رفت گرفتار طلسم خاک است

سر اگر نیست به جا در سفر فتراک است

خون ما ریخت که آتش به جهان اندازد

شعله را جوهر شمشیر ستم خاشاک است

هست چون کشتی رحمت چه غم از بحر گناه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

همه روی زمین خطرناک است

کهکشان نیز دام افلاک است

باده نوشان بزم حیرت را

جام لبریز دیده پاک است

بسکه صاحبدلان غبار شدند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

بهار شوخی او جشن تازه فلک است

شراب خوش مزه است و کباب (خوش نمک) است

ز یمن همت احباب مطلبی داریم

که گر به هیچ نسنجد (دو) صد هزار یک است

به حال ما نزند خنده گر کسی داند

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۶۱
sunny dark_mode