گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

عشق رخت براه حقیقت سمند ما

خاک درت دوای دل دردمند ما

سودائیان عشق توایم و در آتشیم

در سوز دائمیم و نباشد گزند ما

آمد بدست کوته ما تاب زلف دوست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ذیل طلب نیافته دست یقین ما

بگرفت دست عشق سر آستین ما

شد آستین عشق بدامان معرفت

پیوسته از تحقق حق الیقین ما

از معرفت کشید بسر منزل فنا

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بنشین به پس زانو در مصطبه جان‌ها

تا چند همی گردی بر گرد بیابان‌ها

بگذار سر ای سالک بر پای گدای دل

تا تاج نهند از سر در پای تو سلطان‌ها

در مزرعه دنیی حاصل نتوان بردن

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ای طایر قدوسی بر تن متن و تن‌ها

داری پس ازین زندان بر عرش نشیمن‌ها

با زاغ سیه بودی یکچند درین مجلس

با روح قدس پری زین بعد به گلشن‌ها

از خوف توان رستن در مردن حیوانی

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

اگر بعرش کشد دوست فرش ایوان را

ز دست دل نتواند کشید دامان را

بروی یار که پنهان و آشکار من اوست

که اوست نیک نگر آشکار و پنهان را

مرا دو دیده بدامان ز درد عشق بریخت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

با زلف تو صد پیمان دل بست به دستان‌ها

بشکست و گسست از هم سررشته پیمان‌ها

از عشق خط سبزت می‌سوزم و می‌بارد

از دیده به دامانم زین سبزه چه باران‌ها

زد پتک بلا بر سر ما را ز غم دوری

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

بدرس دل سر زانوی ماست مکتب ما

دلست همنفس روز و همدم شب ما

حکایت سر زلف تو ذکر دایم دل

فسانه غم عشق تو درس مکتب ما

بود پدید که خورشید راست آینه آب

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما

که خاک درگه درویش تست افسر ما

زند کبوتر ما در هوای بام تو پر

شکار نسر حقیقت کند کبوتر ما

کمند زلف ترا در خورست گردن شیر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ما رهرو فقریم و فنا راهبر ما

بی خویشتنی کو که شود همسفر ما

ای آنکه ز خود با خبری در سفر عشق

زنهار نیائی که نیابی خبر ما

در کار دلم پای منه باک ز جان کن

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را

درین دیده درآیید و ببینید خدا را

خدا در دل سودا زدگانست بجوئید

مجوئید زمین را و مپوئید سما را

گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

پس دیوار تن بر شده ماهیست عجب

بمنش با نظر لطف نگاهیست عجب

دل بر پادشه دولت پاینده فقر

از ره عشق مرا برد که راهیست عجب

از کف مرگ توان جست بهمدستی عشق

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

باز دل را دست جان آمد به دست

طره آن دل‌ستان آمد به دست

آن سر زلف سیاه دل‌فریب

با هزاران داستان آمد به دست

آنچه از آبادی دین شد خراب

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بغیر خاک سر کوی دل پناهی نیست

بجز گدای در فقر پادشاهی نیست

مراست سلطنت فقر با کلاه نمد

ازین نمد بسر پادشه کلاهی نیست

جلال بین که سر آفتاب را زین سیر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ما و دل گر پاس عشق پرده در خواهیم داشت

پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت

یکنفس با او نباشیم و بجز او ننگریم

پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت

بی سر و بی پای گر باشیم و بی سامان چه باک

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

گویند روی یار بکس آشکار نیست

در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست

گویند در بهار دمد گل ولی مرا

گلهاست در نظر که یکی در بهار نیست

خارست و گل بهر چمن و سینه مراست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

سر ملک ز جلالت بر استانه ماست

که امشب آن ملک ملک جان بخانه ماست

سرود ماست که بر آسمان فکنده بساط

نشاط چرخ ز بانگ دف و چغانه ماست

تمام کون و مکان هست جام صبح ازل

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

مملکت شاه عشق جز دل درویش نیست

دل بطلب کائنات مملکتی بیش نیست

بگذرد از خویشتن در طلب روی یار

هر که بجانان رسید معتقدی بیش نیست

عشق بود کیش ما دولت اینست و بس

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

این گونه ماه آسمانست

یا روی تو ای بلای جانست

این زلف سیاه در خم و تاب

یا فتنه آخر الزمانست

مژگان دمیده است یا تیر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

رویت همه آتشست و آبست

مویت همه حلقه است و تابست

فصل گل و وقت صبح برخیز

ای چشم دلم چه وقت خوابست

بگشای ز هم هلال ابروی

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

من مبتلای عشق و دلم دردمند توست

از پای تا سرم همه صید کمند توست

زلف بلند توست که افتاده تا به ساق

یا ساق فتنه از سر زلف بلند تست

ای شهسوار عرصه سرمد، رکاب زن

[...]

صفای اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۷