گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

آمد آن سرو سهی بر رخ نقاب انداخته

سایه شعر سیه بر آفتاب انداخته

بر کشیده لاله گلبوی را نیل صبوح

سنبل سیراب را در پیچ و تاب انداخته

عارضش غرق عرق از می ولی با رنگ و بوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای ترک پریچهره از آن جام شبانه

در ده بصبوحی می گلرنگ مغانه

گفنی که بده جان ز پی بوسه و بستان

بستان و بده تا کی از این عذر و بهانه

جان بر طبق شوق نهم پیش تو روزی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

ایفروغ رخت آتش زده بر خرمن ماه

خوشه چین لب جانپرور تو روح الله

تو سهی سروی اگر سرو سهی بست کمر

تو دو هفته مهی ار ماه بر افراخت کلاه

ترسم آئینه رخسار ترا زنگ رسد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

این منم بار دگر عزم خراسان کرده

روی چون بلبل شیدا بگلستان کرده

بوده یعقوب صفت ساکن بیت الاحزان

وینزمان روی سوی یوسف کنعان کرده

بسته احرام طواف حرم حضرت دوست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

پری رخا نکنی هیچ سوی بنده نگاه

چه کرده ام چه خطا شد بگو که چیست گناه

منم که دعوی عشق تو میکنم همه عمر

بسست سرخی و زردی اشک و چهره گواه

شکر که طوطی جانرا غذا دهد لب تست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

تا در آمد خط شبرنگ تو پیرامن ماه

کسوت حسن تراشد علم از شعر سیاه

آنچنان کز شکرت سبزه دمیدست و نبات

از لب چشمه حیوان ندمد مهر گیاه

حبذا طالع فرخنده آنکس که فتد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

تا تو ایدلبر چو ماه انوری آراسته

از رخت گشتست ملک دلبری آراسته

هم ز روی تو ید بیضا پدیدار آمده

هم ز چشمت کارگاه ساحری آراسته

آدمی را عیب نتوان کرد بر دیوانگی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

روی میتابد ز من آن سیمبر یعنی که چه

میگزیند بر سرم یار دگر یعنی که چه

من سر آمد گشته در مهرش کلاه آسا و او

بسته بر هیچ از پی کینم کمر یعنی که چه

من نمییارم زمانی زو نظر بر داشتن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده

درآمد از در ابن یمین شراب زده

عرق نشسته ز می بر عذار نازک او

چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده

شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

شیرین بتم ایخسرو خوبان زمانه

در عشق تو گشتیم چو فرهاد فسانه

تا غمزه مست تو کمان ساخت ز ابرو

شد تیر بلا را دل عشاق نشانه

سوز دل من شعله زد از اشک دمادم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

فرخنده طالعی بود آنرا که هر پگاه

کز تاب آفتاب شود با فروغ ماه

آید بگوشش از لب میگون تو سلام

چشمش کند بطلعت میمون تو نگاه

گفتم که بار عشق تو ایجان نازنین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

گر نور روی روشنت افتد بر آینه

از زنگ تیره می نشود دیگر آینه

ور آینه به پیش رخ چون مه آوری

گردد مصور از رخ تو جان در آینه

در روی آینه چو تبسم کنی بلطف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه

گفت لاحول و لا قوه الا بالله

بار دیگر سخن عشق چه آغاز کنی

بس که افتاد حدیث من و تو در افواه

دلم از عشق تو دیوانه و شیداست از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه

که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه

رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون

بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه

گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ایعارض مه پیکر تو صورت جانی

وی پسته شیرین سخنت شور جهانی

گلزار رخت هست چنان تازه بهاری

کورا خللی نیست زهر باد خزانی

تابان رخ چونماه تو از زلف چو عقرب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی

وی در چمن حسن قدت سرو روانی

یکنقطه موهوم سخنگوی نمودی

در دایره ماه که این هست دهانی

چون سایه رخسار تو خورشید ندیدست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ایصبا گر بودت سوی خراسان گذری

ببر از حال دل من سوی جانان خبری

جان بسوغات فرستاد می اما چه کنم

که کسی می نبرد تحفه بعمان گهری

نرم و آهسته ببالینش خرام از سر راه

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

ای از تو هزار فتنه بر پای

بنشین و قبای بسته بگشای

از آینه دل سیاهم

زنگی که ز هجر تست بزدای

تا سبزه دمید بر گل تر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی

وی بر در حسنت شه سیاره گدائی

مهرت نرسد جز بدل پاک که چون صبح

آید نفس او ز سر صدق و صفائی

نقش رخت ایماه که بستست که هرگز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ای روی تو آئینه الطاف الهی

وی دبدبه حسن تو از ماه بماهی

نقاش ازل نقش رخ و زلف تو میبست

از روز و شب آمیخت سپیدی و سیاهی

در مصر دل هر که عزیزی چو تو بنشست

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۱۰۵
sunny dark_mode