ایعارض مه پیکر تو صورت جانی
وی پسته شیرین سخنت شور جهانی
گلزار رخت هست چنان تازه بهاری
کورا خللی نیست زهر باد خزانی
تابان رخ چونماه تو از زلف چو عقرب
چون نور یقینی ز پس تیره گمانی
تا چشم خوشت تیر گشاید ز کمینی
ابروی تو پیوسته کشیدست کمانی
بالای بلند خوش تو وقت خرامش
دانی چه بود راست یکی سرو روانی
مائیم و روانی و غمت آمده بر لب
سودیست از آنمایه وزینگونه زیانی
گر سر رود اندر سر سودات چه با کست
گر حکم کنی بر تو فشانیم روانی
مسکین دلم از حسن تو تا یافت نشانی
در عالم ازو نیست کنون نام و نشانی
گر ابن یمین را ز لبت کام نبخشی
باری دل او شاد همی کن بزبانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف Beauty و جذابیت یک معشوق پرداخته و احساسات شاعر را نسبت به او بیان میکند. شاعر معشوقش را به عنوان منبع شوق و زیبایی توصیف میکند و به تازگی و لطافت او اشاره دارد. همچنین نکاتی از دلشکستگی و غم ناشی از دوری و بیمحبتی او ارائه میدهد. در نهایت، از زبانی شاد برای ارتقاء دلهای دیگران دعوت میکند تا حتی در صورت عدم دسترسی به عشق واقعی، شادی و امید را در زندگی حفظ کنند.
هوش مصنوعی: به تو ای ماه، زیبایی و چهرهات مانند جان است و سخنان شیرین تو، جهانی پر از شور و زندگی را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: باغ چهره تو مانند بهار است و هیچگونه آسیبی از بادهای پاییزی به آن نمیرسد.
هوش مصنوعی: روشنایی چهرهات مانند ماه است و زلفهایت به مانند عقرب میماند. نور حقیقتی که از شک و تردیدها عبور میکند، نمایان است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشمان زیبا و دلربایت تیر خود را به هدف میزند، ابروی تو مانند کمانی است که همیشه در حال کشیده شدن و آماده برای پرتاب است.
هوش مصنوعی: زمانی که تو با ناز و جلوهای خاص در بلندای زیبایی قدم میزنی، چه چیز میتواند به حقیقت بپیوندد جز اینکه تو مانند سروی با طراوت و روان هستی.
هوش مصنوعی: ما خود را در کنار تو و غم تو احساس میکنیم، ولی از این وضعیت چنان بهرهای نیست که از آن چیز مثبتی به دست آید، در حالی که از این نوع رفتار زیان میبینیم.
هوش مصنوعی: اگر سر من هم در راه خواستههای تو برود، چه خسارتی دارد؟ اگر تو فرمان بدهی، جانمان را فدای تو خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: دلِ بیچارهام از زیبایی تو چنان غمگین است که در دنیا هیچ نشانی از تو نمیتوان پیدا کرد. اکنون نه نامی از تو هست و نه نشانهای.
هوش مصنوعی: اگر به ابن یمین از کلامت چیزی ندهی، حداقل با زبانی خوش خاطر او را شاد کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.