ایصبا گر بودت سوی خراسان گذری
ببر از حال دل من سوی جانان خبری
جان بسوغات فرستاد می اما چه کنم
که کسی می نبرد تحفه بعمان گهری
نرم و آهسته ببالینش خرام از سر راه
حلقه گیسوی مشکینش بجنبان سحری
نرگس مست وی از خواب چو بیدار شود
خوش خوش آغاز کن از قصه هجران قدری
که اگر هجر بدینگونه بود زود بتو
خبر آید که نماند از من حیران اثری
چشم زخم فلکی بود و گر نه ز چه روی
در ره افتاد مرا ناگه ازینسان سفری
همچو طوفان رسد آتش بهمه روی زمین
گر بر آرم ز تنور دل سوزان شرری
جان رسید ابن یمین را بلب از فرقت تو
گر چه جانرا نبود نزد تو چندان خطری
بفرست از لب میگون شکر از چهره گلی
تا بسازم ز برای دل و جان گلشکری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلتنگی خود سخن میگوید و از ایصبا (نسیم) میخواهد که از حال او به معشوقش خبر بدهد. او دلش را به میفرستد، اما میداند که هیچکس این پیام را به معشوق نمیرساند. شاعر اشاره میکند که با دیدار معشوق، تمام غم و اندوهش برطرف میشود و امیدوار است که آن لحظه فرا برسد. همچنین به زیبایی و جذابیت معشوقش اشاره دارد و از خاصیت نرگس مست او سخن میراند. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که از عشق و عواطف خود بگوید تا دلش آرام گیرد و در کنار او خوشی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، اگر به خراسان سفر کردی، لطفاً حال دلم را به معشوق برسان.
هوش مصنوعی: جان به می ناب هدیۀ سفر میفرستد، اما متاسفانه کسی نیست که این هدیه را به عمان ببرد، همچون جواهری گرانبها.
هوش مصنوعی: با نرمی و آرامی قدم بگذار و از کنار او عبور کن، و در این هنگام، موهای سیاه و زیبا او را به حرکت درآور.
هوش مصنوعی: وقتی نرگس زیبای او از خواب بیدار میشود، به خوبی و با شوق، داستان جدایی را آغاز کن.
هوش مصنوعی: اگر جدایی به این شکل ادامه پیدا کند، به زودی خبری از من به تو خواهد رسید و نشانهای از حیرت و سردرگمی در من باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: چشم زخم ستارهها بود، وگرنه چرا ناگهان در مسیر به این شکل دچار مشکل شدم؟
هوش مصنوعی: اگر از دل سوزانم شعلهای برآید، همچون طوفانی آتش همه جای زمین را در بر خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: ابن یمین به شدت از جدایی تو رنج میبرد. هرچند که جان او در برابر تو اهمیتی ندارد، اما این دوری او را به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: لطفاً از لبهای خوش رنگت شکر بفرست تا من از چهرهی زیبا و گلی تو، گلی زیبا برای دل و جانم بسازم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
[...]
چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری
باز برگرد به بستان در چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید، چون درنگری
آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد
زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری
تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری
زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری
می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک
[...]
گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری
گشت تابنده ز دریای معانی گهری
سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک
ملکالعرش عطا داد ملک را پسری
ملک باغ است و در آن باغ ملک سنجر هست
[...]
شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری
آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری
خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ
از در آنکه شب و روز درو در نگری
گرمی و تری در طبع هلاک شکرست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.