گنجور

 
۳۲۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

... اجر صبریست که در کلبه احزان کردم

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم ...

حافظ
 
۳۲۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

... می گفتم این سرود و می ناب می زدم

خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام

بر نام عمر و دولت احباب می زدم

حافظ
 
۳۲۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

... بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم

دوشم نوید داد عنایت که حافظا

بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم

حافظ
 
۳۲۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

... که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ

که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

حافظ
 
۳۲۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

... که زور مردم آزاری ندارم

سری دارم چو حافظ مست لیکن

به لطف آن سری امیدوارم

حافظ
 
۳۲۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

... با که گویم که بگوید سخنی با یارم

دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم

حافظ
 
۳۲۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

... زین در نتواند که برد باد غبارم

حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است

عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم

حافظ
 
۳۲۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶

 

... جنگ ها با دل مجروح بلاکش دارم

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است

بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم

حافظ
 
۳۲۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

... نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن

چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

حافظ
 
۳۳۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

... و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم ...

حافظ
 
۳۳۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

... کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد

ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم

حافظ
 
۳۳۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

... که من از پای تو سر بر نگیرم

بسوز این خرقه تقوا تو حافظ

که گر آتش شوم در وی نگیرم

حافظ
 
۳۳۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲

 

... ز بام عرش می آید صفیرم

چو حافظ گنج او در سینه دارم

اگرچه مدعی بیند حقیرم

حافظ
 
۳۳۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳

 

... ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت

غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم

حافظ
 
۳۳۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

... گر سر برود در سر سودای ایازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور

جز جام نشاید که بود محرم رازم

حافظ
 
۳۳۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵

 

... زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد

همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

حافظ
 
۳۳۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

... روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

حافظ
 
۳۳۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

... دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

حافظ
 
۳۳۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸

 

... گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست

آیینه ای ندارم از آن آه می کشم

حافظ
 
۳۴۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹

 

... به راه باد نهادم چراغ روشن چشم

به مردمی که دل دردمند حافظ را

مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم

حافظ
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۸