حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
... اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰
... می گفتم این سرود و می ناب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب می زدم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
... بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲
... که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
... که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سری امیدوارم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴
... با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵
... زین در نتواند که برد باد غبارم
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶
... جنگ ها با دل مجروح بلاکش دارم
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷
... نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
... و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم
حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
... کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
... که من از پای تو سر بر نگیرم
بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲
... ز بام عرش می آید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴
... گر سر برود در سر سودای ایازم
حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵
... زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم
گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
... روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
... دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
... گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینه ای ندارم از آن آه می کشم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹
... به راه باد نهادم چراغ روشن چشم
به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم