حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸
... به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
... گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
... به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
... همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
... فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
... بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
... به یمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶
... تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
... که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این ره گذر دریغ مدار
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
... یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
... ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وان گه اش مست و خراب از سر بازار بیار
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰
... یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار
برو از درگهش این ناله و فریاد ببر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
... فغان از این تطاول آه از این زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
... کندم قصد دل ریش به آزار دگر
بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
... روز فراق را که نهد در شمار عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴
... گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور
حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
... جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
... خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر
حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
... گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر