گنجور

 
۲۴۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

... به سر رسید امید و طلب به سر نرسید

ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید

حافظ
 
۲۴۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

... بهار می گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

حافظ
 
۲۴۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

... گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید

حافظ
 
۲۴۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱

 

... به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال

ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید

حافظ
 
۲۴۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲

 

... همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

حافظ
 
۲۴۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳

 

... فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

در بند آن مباش که نشنید یا شنید

حافظ
 
۲۴۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴

 

... بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

حوالتش به لب یار دلنواز کنید

حافظ
 
۲۴۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

... به یمن دولت منصور شاهی

علم شد حافظ اندر نظم اشعار

خداوندی به جای بندگان کرد ...

حافظ
 
۲۴۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

... تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود

ناچار باده نوش که از دست رفت کار

حافظ
 
۲۵۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

... که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو آب دیده از این ره گذر دریغ مدار

حافظ
 
۲۵۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

... یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر

دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت

کای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر

حافظ
 
۲۵۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

... ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن

وان گه اش مست و خراب از سر بازار بیار

حافظ
 
۲۵۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

... یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر

حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر

حافظ
 
۲۵۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

... فغان از این تطاول آه از این زجر

وفا خواهی جفاکش باش حافظ

فان الربح و الخسران فی التجر

حافظ
 
۲۵۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

... کندم قصد دل ریش به آزار دگر

بازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست

غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر

حافظ
 
۲۵۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

... روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان

این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

حافظ
 
۲۵۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

... گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور

حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

حافظ
 
۲۵۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

... جمله می داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

حافظ
 
۲۵۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

... خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر

حدیث توبه در این بزمگه مگو حافظ

که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر

حافظ
 
۲۶۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

... گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر

حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را

که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر

حافظ
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۲۸