حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸
... گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹
... صبح دم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰
... کـ این کارخانه ایست که تغییر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
... که سالکان درش محرمان پادشهند
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان ره بی همتان به خود ندهند
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
... که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
... رخصت خبث نداد ار نه حکایت ها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
... یاد باد آن که به اصلاح شما می شد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
... تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶
... سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
... خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
... نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
... جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
... که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱
... آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
... کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود
حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳
... سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴
... آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
... میان ماه و رخ یار من مقابله بود
دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶
... با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
... حدیثم نکته هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود