گنجور

 
۲۰۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

... گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند

گفتم دعای دولت او ورد حافظ است

گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند

حافظ
 
۲۰۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

... صبح دم از عرش می آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

حافظ
 
۲۰۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

... کـ این کارخانه ایست که تغییر می کنند

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

حافظ
 
۲۰۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

... که سالکان درش محرمان پادشهند

جناب عشق بلند است همتی حافظ

که عاشقان ره بی همتان به خود ندهند

حافظ
 
۲۰۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

... که در خانه تزویر و ریا بگشایند

حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا

که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند

حافظ
 
۲۰۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

... رخصت خبث نداد ار نه حکایت ها بود

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد

کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

حافظ
 
۲۰۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

... یاد باد آن که به اصلاح شما می شد راست

نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود

حافظ
 
۲۰۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

... تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

حافظ
 
۲۰۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

... سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

حافظ
 
۲۱۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

... خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ

که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود

حافظ
 
۲۱۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

... نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

حافظ
 
۲۱۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

... جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو

که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود

حافظ
 
۲۱۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

... که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود

حافظ
 
۲۱۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

... آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

حافظ
 
۲۱۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

... کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت

طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

حافظ
 
۲۱۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

... سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابه چشم

که بر این چشمه همان آب روان است که بود

حافظ
 
۲۱۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

... آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه

یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود ...

حافظ
 
۲۱۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

... میان ماه و رخ یار من مقابله بود

دهان یار که درمان درد حافظ داشت

فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود

حافظ
 
۲۱۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

... با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

حافظ
 
۲۲۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

... حدیثم نکته هر محفلی بود

مگو دیگر که حافظ نکته دان است

که ما دیدیم و محکم جاهلی بود

حافظ
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۲۸