گنجور

 
۱۸۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

... که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

حافظ
 
۱۸۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

... که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ

که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

حافظ
 
۱۸۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

... ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند

حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی کنی

دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند

حافظ
 
۱۸۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

... از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند

بازمستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ

زان که دیوانه همان به که بود اندر بند

حافظ
 
۱۸۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

... که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

حافظ
 
۱۸۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

... اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

حافظ
 
۱۸۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

... آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب

تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

حافظ
 
۱۸۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

... خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند

حافظ ابنای زمان را غم مسکینان نیست

زین میان گر بتوان به که کناری گیرند

حافظ
 
۱۸۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

... یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت

عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

حافظ
 
۱۹۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

... به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند

بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد

مگر دلالت این دولتش صبا بکند

حافظ
 
۱۹۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

... که چند سال به جان خدمت شعیب کند

ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ

چو یاد وقت زمان شباب و شیب کند

حافظ
 
۱۹۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

... بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند

حافظا گر نروی از در او هم روزی

گذری بر سرت از گوشه کناری بکند

حافظ
 
۱۹۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

... ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز

خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

حافظ
 
۱۹۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

... تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او

کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند

حافظ
 
۱۹۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

... بی مدد سرشک من در عدن نمی کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند

تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند

حافظ
 
۱۹۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

... عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ...

حافظ
 
۱۹۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

... چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند ...

حافظ
 
۱۹۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

... مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

که بستگان کمند تو رستگارانند

حافظ
 
۱۹۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

... خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی شود

شاهان کم التفات به حال گدا کنند

حافظ
 
۲۰۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

... عیش خوش در بوته هجران کنند

سر مکش حافظ ز آه نیم شب

تا چو صبحت آینه رخشان کنند

حافظ
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۸