امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷ - تتبع سلطان حسینی
از من آواره در کویت فغانی مانده
بی نشانی رفته و از وی نشانی مانده ...
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » فصول اربعه » فصول اربعه: سرطان
... بر بختی کف ریز غریو خم رویین
آن نوع نطاق فلک افکنده فغان را
کز جذر اصم پرده مغز از تعب رنج ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
... چو کبک مست کوهی بر سر سنگ
بصدا فغان انا الحق برزبان است
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
... کز دم ما آتش اندر جان مرد و زن گرفت
از فغان و آه ما دوشینه در صحن چمن
مرغ شبخوان از درخت خویش نالیدن گرفت ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... لعل لبت از خون دلم رنگ برآورد
برگریه و زاری و فغان من درویش
صد ناله زار از دل چون چنگ برآورد ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
... همچو ابر بهار می گرید
از فغان و نفیر بلبل مست
باغ و گلزار و خار می گرید ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
... ز خوندل که دو چشم تو باده می نوشد
فغان و ناله ز خون چون نی و رباب شود
در آن شبی که شراب از لب حبیب خورم ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... بخور می از کف ده ساله طفلی
فغان در جان شیخ و شاب انداز
نگارا تا ببوسم آن کف پای ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
... هست بر ناله بلبل دل گلزار عاشق
کوهی از دیده خونبار فغان کن که خدا
هست بر آه تو و گریه خونبار عاشق ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
... بگوشت می رسد هر صبح و شامی
فغان و ناله های زار از این سو
برای دفع مخموری صبحها ...
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
... رو که از حسن گل و درد دلم بیخبری
همه فریاد و فغان تو برای دل تست
عاشقی بر دل خود در گل اگر می نگری ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دل ها
فغان ای کعبه جان ها که در راه تمنایت
چو مور از ضعف شیران را به هر گام است منزل ها ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را
به فغان آید اگر بشوند آواز تو را
سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
هر بلایی که بود از دل خویش است مرا ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
... در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم
یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا
زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
... بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور
فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا
سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا
که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز ...
... که هوای دوست آرد همه دم به جوش اورا
زفغان این پریشان چه شو چو زلف درهم
که زخ تو کرد غارت دل و صبر و هوش اورا
دل زار من چو بلبل به فغان میار ای گل
که زبان اگر گشاید که کند خموش اورا ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... ز خط آن لب لعلم جگر بود پاره
فغان که نیش من است آنکه مرهم ریش است
سلامت دو جهان بخش سر بلندان است ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
... این بس نوازشم که چو داد از غمت زنم
گویی فغان این سگ بیهوده گرد چیست
در بیخودی اگر نه بپایت فتاده ام ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
... همسایه ام گوید که کس همسایه عاشق مباد
بس کز فغانم خلق را شب ها غنودن مشکل است
اهلی تو در معنی فزا صورت به حال خود بهل ...