گنجور

 
۱۱۴۱

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۸ - شنیدن مجنون شوهر کردن لیلی را و اضطراب نمودن وی از آن

 

... شوری دگرش به جان درآمد

وز بام و درش فغان درآمد

می بست ز تار اشک رودی ...

جامی
 
۱۱۴۳

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده

 

... بر آتش او به خاصیت زیت

از آتش دل فغان برآورد

وان ناقه به زیر ران درآورد ...

... آن خورد دریغ بر جوانیش

وین کرد فغان ز ناتوانیش

آن کرد ز بی طبیبیش یاد ...

... شط بر شط بود نیل بر نیل

وحش در و دشت از فغانشان

از گرد به فرق خاکپاشان ...

جامی
 
۱۱۴۴

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۳ - رفتن آن اعرابی به دیار لیلی و خبر وفات مجنون را به وی رساندن و اظهار کردن لیلی آن معنی را پیش از گفتن اعرابی

 

... وز بی کسی و غریبی او

بگریست عرابی و فغان کرد

کای خاک تو ماه آسمان گرد ...

... هر روزن ازان شود دهانی

وز درد برآورد فغانی

با قیس رمیده راز گوید ...

جامی
 
۱۱۴۵

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی

 

... افتاد جدا ز وصل معشوق

بگذشت فغان او ز عیوق

لیکن چو فراق دیدنی بود

فریاد و فغان کجا کند سود

معشوقه گرفته در بغل نی ...

جامی
 
۱۱۴۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... هر دم شکفته بر رخم زان خارها گلزارها

از بس فغان و شیونم چنگی ست خم گشته تنم

اشک آمده تا دامنم از هر مژه چون تارها ...

جامی
 
۱۱۴۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... که شرم دار نه آخر ازین لب و دهن است

اگر به کوی تو جامی کشد فغان ای سرو

مگیر خورده که او عندلیب این چمن است

جامی
 
۱۱۴۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

... لیکن مقصریم که جان در بدن یکی ست

گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان

ظاهر نمی شود که درین پیرهن یکی ست ...

جامی
 
۱۱۴۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

... دلیر نام تو تا بر زبان توانم راند

خوشم که گوش رقیبان کر از فغان من است

خمیده قامت جامی چو طوق دیدی و گفت ...

جامی
 
۱۱۵۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

چنین رخی که تو داری حکایت گل چیست

فغان من چو شنیدی حدیث بلبل چیست

هنوز از خط سبزت نبوده هیچ اثر ...

جامی
 
۱۱۵۱

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

... داغ جدایی نپذیرد علاج

رنجه شدی ز آه و فغانم که دید

سخت دلی همچو تو نازک مزاج ...

جامی
 
۱۱۵۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید

زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید

بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن ...

جامی
 
۱۱۵۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... نکو گوش کن کان منم گرد کویت

چون شبها فغان گدایی برآید

دوم پیش چون اشک و حال تو پرسم ...

جامی
 
۱۱۵۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... ز خاکم جای سبزه لاله و ریحان برون آید

نداند جز فغان جامی زبانش چون جرس گویی

برای آن بود کز وی همین افغان برون آید

جامی
 
۱۱۵۵

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

... ز خوی او که صدره دیگرش این کار پیش آید

در آن کو از فغان و ناله غم دیدگان هر کس

که پیش آید مرا با دیده خونبار پیش آید ...

جامی
 
۱۱۵۶

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

... جز خون دل چکیده به دامان من نبود

مرغ چمن گرفت سر خود فغان کنان

کش طاقت شنیدن افغان من نبود

هر جا نمود جلوه بتی بر سمند ناز ...

جامی
 
۱۱۵۷

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

... در گلو گریه گره گشت بسوزد دل اگر

تیغ آن شوخ ره آه و فغان نگشاید

تا اشارت نکند ابروی او چرخ فلک ...

جامی
 
۱۱۵۸

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

... نپنداری ز بیدردی ست کم نالیدنم جامی

که اشک اندر گلو راه فغان و شیونم گیرد

جامی
 
۱۱۵۹

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

... دلم گردد ز غم خون خونم از مژگان فرو ریزد

ملایک بس که می گریند شبها از فغان من

عجب نبود که چون ابر از فلک باران فرو ریزد ...

جامی
 
۱۱۶۰

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

... گر عاشق دلسوخته صد بار بنالد

افغان دلم آید ازان طره شبرنگ

چون ناله مرغی که شب تار بنالد ...

... خوش نیست گر از سرزنش خار بنالد

جامی مکن از یار فغان گر ستمی کرد

یار آن نبود کز ستم یار بنالد

جامی
 
 
۱
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۱۸۰