گنجور

 
جامی

ز دل زبانه آتش که در دهان من است

به شرح داغ دل آتشین زبان من است

به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم

به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است

کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ

که سوزی از غم بی داغیم نشان من است

تو در میان نه و جان در میان مرا با تو

ببین چه فرق میان تو و میان من است

به دیده غیر تو را راه کی توانم داد

خیال تو چو شب و روز دیده بان من است

ز بار دل چو کمانم به جز رقیب مباد

نشان تیر دعایی که از کمان من است

چه شد که خط تو را جان خویشتن خوانم

چرا رسیده چنین بر لب از تو جان من است

دلیر نام تو تا بر زبان توانم راند

خوشم که گوش رقیبان کر از فغان من است

خمیده قامت جامی چو طوق دیدی و گفت

چه عار کز تو نه بر گردن سگان من است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode