چو محمل بسته بر عزم سفر جانان برون آید
به همراهی او صد کاروان جان برون آید
ندارد هیچ کس تاب وداع او بگوییدش
که بر بیچارگان رحمی کند پنهان برون آید
مبند آن ماه گو محمل که می گریند صد بی دل
نشاید کاروانی را که در باران برون آید
چو گریم بر گرفتاران دل سیل بلا گردد
مرا هر قطره خون کز دیده گریان برون آید
ز سینه با خیالش رفت جان آری گه رفتن
خوش است از صاحب خانه که با مهمان برون آید
من بی دل چو از شوق خط و رخسار او میرم
ز خاکم جای سبزه لاله و ریحان برون آید
نداند جز فغان جامی زبانش چون جرس گویی
برای آن بود کز وی همین افغان برون آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نشاطم میکشد چون از تنم پیکان برون آید
که شاید دامن پیکان گرفته جان برون آید
نخواهم ماند زنده چون نجاتم دادی از هجران
بمیرد هر شرر کز آتش سوزان برون آید
غباری کان مقیم درگهت تا شد نمیخواهد
[...]
خوش آن بیداد کز فریاد من جانان برون آید
نفیر دادخواهان سر کشد سلطان برون آید
به عزم بزم خاصش گیرم آن دم دامن رعنا
که داد دادخواهان داده از ایوان برون آید
فلک هم در طلب سرگشته خواهد گشت تا دیگر
[...]
چو تیر از دل کشم با تیر آن مه جان برون آید
چو شخصی کاز پی تعظیم با مهمان برون آید
به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟
به کشتن می رود چون خونی از زندان برون آید
زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع
رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید
مخور زنهار روی دست این دریانوردان را
[...]
کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید
به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید
ز بس از درد هجران زندگانی گشته دشوارم
رگ جان بی تو چون تار نفس آسان برون آید
ز تیر غمزهٔ او بس که دارد دل جراحت ها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.