گنجور

 
جامی

نهفته سیم به زیر قبا که این بدن است

گرفته برگ سمن را به بر که پیرهن است

بسن ز پیرهن اندام نازکش که مگر

در آب گشته عیان عکس لاله و سمن است

اگر کنند به گل نازنین تنش را باد

رود ز تاب تعالی الله این چه لطف تن است

کله شکسته کمر بسته برگذشت از من

گذشت عمری و آن مشکل پیش چشم من است

چو در نظاره آن روی می توان مردن

مرا هزار شکایت ز جان خویشتن است

چو گفتمش سخن تلخ چند گفت به ناز

که شرم دار نه آخر ازین لب و دهن است

اگر به کوی تو جامی کشد فغان ای سرو

مگیر خورده که او عندلیب این چمن است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر معزی

چه سنت است‌ که در شهر زینت زَمَنَ است

رسول شادی و جشن رسول ذوالمِنَن است

خجسته موسم عیدست کاندرین موسم

بر آسمان سعادت ز انجُم انجمن است

اگرچه تهنیت از دیگران به نثر نکوست

[...]

امیرخسرو دهلوی

هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است

شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است

چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت

ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است

شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست

[...]

ابن یمین

بزرگوار امیری که زبده کرم است

در انتساب حسینی و سیرتش حسن است

سر اکابر سادات مشرق و مغرب

عماد دولت و ملت علی بن حسن است

ملک صفات بزرگی که نطق فایح او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
ناصر بخارایی

سواد سنبل او بر بیاض یاسمن است

و یاسمن که خطش بر ورق ز یأس من است

خطش بنفشهٔ سیراب گشته می‌دانم

ولی ندانم خدش گل است یا سمن است

به گرد عارض کافور او خطی از مشک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
اهلی شیرازی

نمود چاک گریبان تنت که نسترن است

تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است

حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد

میان خضر و مسیحا نه جای اهرمن است

سبو بیار که آبی بر آتش بزنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه