گنجور

 
۷۴۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

... به هجراو دل من غیر ازین نمی داند

که روز و شب بنشیند فغان و آه کند

برفت و در پی او آن چنان گریسته ام ...

اوحدی
 
۷۴۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

نی بین که چون به درد فغانی همی کند

هر دم ز عشق ناله بسانی همی کند ...

... بادیش در سرست و هوایی همی پزد

دستیش بر دلست و فغانی همی کند

راهی همی زند دل عشاق را وزان ...

اوحدی
 
۷۴۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید

دو دم به دل برآمد و آتش به جان رسید ...

اوحدی
 
۷۴۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

... دلت بر اوحدی هرگز نمی سوزد به دلداری

فغان و نالهای او مگر نشنوده ای دیگر

اوحدی
 
۷۴۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

صنما بی تو مرا کار به جان آمده گیر

دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر

دل شوریده ز هجر تو به جان می آید ...

اوحدی
 
۷۴۶

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

... از شوق زلف و قامت و رویش زبان من

در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز

او می رود سوار و سراسیمه در پیش ...

اوحدی
 
۷۴۷

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

... ز جویبار به گردون رسد غریو طیور

ز کوهسار به صحرا رود فغان وحوش

ز بهر جلوه عروس چمن در آویزد ...

اوحدی
 
۷۴۸

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

من نخواهم برد جان از دست دل

ای مسلمانان فغان از دست دل

سینه میسوزد نهان از جور چشم ...

اوحدی
 
۷۴۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

... هزار تلخ بگویی مرا و چون بر مردم

فغان کنم ز تومنکر شوی که هیچ نگفتم

ز رنگ گونه زردم چو روز گشت هویدا ...

اوحدی
 
۷۵۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

... نه عجب که ناله من برسد به گوش آن مه

که چو اوحدی فغانی به فلک رسیده دارم

اوحدی
 
۷۵۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲

 

... چو نیست جای ملامت بهل که مدعیان

فغان کنند و من آهسته کار خویش کنم

گرم نهی چو کله تیغ تیز بر تارک ...

اوحدی
 
۷۵۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵

 

... خدمت گریم بر در اومان دعا رسان

آه و فغان اوحدی امشب تو ای رسول

از جبرییل بگذر و پیش خدا رسان

اوحدی
 
۷۵۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

... گر نبیند چشم ما جز روی تو

گوش بر آه و فغان ما مکن

راز عشقت گر بگویم آشکار ...

اوحدی
 
۷۵۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

... من دوست می دارم ترا با دشمنان یاری مکن

ای اوحدی از دست او سودت نمی دارد فغان

گر زر نداری در میان از دست او زاری مکن

اوحدی
 
۷۵۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۹

 

... بسان اوحدی هر دم میان خاک و خون غم

فغان و ناله خود را عدیل زیر و بم کرده

اوحدی
 
۷۵۶

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - وله

 

... نفسی گوش باش و گوشم دار

چیست این نامه و فغان در شهر

چیست این شور و فتنه در بازار ...

اوحدی
 
۷۵۷

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - وله فی‌المناجات

 

... ز آرزوی خود به آزارم خداوندا ببخش

اوحدی وار از گناه خود فغانی می کنم

بر فغان اوحدی وارم خداوندا ببخش

اوحدی
 
۷۵۸

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - له ایضا - (کانچه دل اندر طلبش می‌شتافت - در پس این پرده نهان بود، یافت)

 

... چشم مرا از در غیرت ببست

دل به فغان آمد و خونش بریخت

تن به میان آمد و جانش بخست ...

اوحدی
 
۷۵۹

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۹ - نامهٔ هفتم از زبان عاشق به معشوق

 

... که چون خاک زمین گشتم به خواری

بیندیش از فغان سوکواران

بترس از ناله شب زنده داران ...

اوحدی
 
۷۶۰

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۵۶ - نامهٔ هشتم از زبان معشوق به عاشق

 

... چرا بگذاشتی زینگونه ما را

کجا رفت آن فغان و سوز یارا

اوحدی
 
 
۱
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۱۸۰