گنجور

 
۲۵۸۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

... اگر دانی که در غمخانه خود بی تو من چونم

فغانم را نباشد سیدا با خلق تأثیری

مخالف می رسد در گوشها آهنگ قانونم

سیدای نسفی
 
۲۵۸۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

... می برم خالی از این دریا به سوی خویشتن

سر به صحرا می زنم تا یابم از مجنون فغان

گردبادم می روم در جستجوی خویشتن ...

سیدای نسفی
 
۲۵۸۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

... از زمین قارون پی پابوس می آید برون

سیدا با این فغان گر پا گذارم سوی دیر

پیشباز ناله ام ناقوس می آید برون

سیدای نسفی
 
۲۵۸۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

... به بلبل گفت وقت رحلت گل از چمن شبنم

فغان از باغبان و ناله از تو چشم تر از من

به یاد زلف او شب تا سحر پرواز می سازم ...

سیدای نسفی
 
۲۵۸۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷

 

... الهی دل به بی رحمی دهی گردن بتر از من

به کنج خانه امشب از غمت چندان فغان کردم

که در فریاد شد همچون جرس دیوار و در از من ...

سیدای نسفی
 
۲۵۸۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

... نیستی کوته زبان از پاسبان خویشتن

در چمن تا از فغان خود سخن سرکرده ام

عندلیبان رفته اند از آشیان خویشتن ...

... بی طلب ای سیدا مقصد نمی آید به دست

جا به مجلس می کند نی از فغان خویشتن

سیدای نسفی
 
۲۵۸۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

... تهیدستی اگر بر حرف بگذارد انگشتی

چو نی لبریز گردان از فغان رنگ جاهی ده

به زیر بار محنت سیدا کوه تحمل شو ...

سیدای نسفی
 
۲۵۸۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - بهاریات

 

... در خانه یی که یک نفسی نیست خوردنی

بر بامها برآمده گردی فغان کنان

طفلان و اقربای تو ای دزد کاسه لیس ...

... صحراییان ز کاسه چوبین توبه تنگ

اسقاطیان کاسه گران از تو در فغان

هرگز ندیده ام به برت جامه درست ...

سیدای نسفی
 
۲۵۸۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - در مذمت دزدی که خانه سیدا را غارت کرد

 

... نمانده در بساط خانه ام پشم

فغان ناگه ز قفل در برآمد

که امشب طرفه دزدی بر سر آمد ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - مثنوی درباره قحطی در سمرقند و بخارا از برای قیمتی نظم کرده

 

... برون آمد از خانها دود آه

برآمد فغان از طبق ها چو سنج

ورم کرد چون کوس دیگ گرنج ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - در بیان تعریف و توصیف شاطر پسری

 

... میان سینه پیکان زنگ بسته

فغان زنگ او تا در میان است

مرا افغان میان جان نهان است

چو زنگ او لب پر خنده دارم

دل خود را با فغان زنده دارم

هوای شهپر او حاصلم برد

فغان زنگ او زنگ از دلم برد

بر آن شاخ گل تا پر نهاده ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - عریضه فرستادن محمد نظربی به ولایت بلخ به حضرت سبحانقلی خان و شنیدن خان جنت آشیان مخالفت نمودن او را بعد از آن غازی بی و الله بردی را با سپاه بیکران فرمودن آنها را رفته بیگاهی خودها را به ولایت قرشی انداخته محمد نظربی را بسته فرستادن گذشته به ولایت بایسون رفته لشکر بلخ را شکست داده به فتح و نصرت تمام گشته آمدن

 

... نوای مخالف ز هر سو زدند

محمد نظر بی شنید این فغان

سبک جست آن شب ز خواب گران ...

... گل صبح از باغ مشرق دمید

برآمد ز هر سو فغان و خروش

ز دنبال او پهن شد بانگ کوس ...

... چو بر ورد و اوراد شد کار تنگ

فغان کرد از هر طرف طبل جنگ

برافراخت رأیت صدای نفیر ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۲

 

... کز استغنا فرود آرند مستغنی جوانی را

فغان زاهدان در خانقه چون شمع از خامیست

ز بزم دلبران پرهیز کردن عین بدنامیست ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۵

 

... شد دگرگون جان من رخسار همچون ارغوان

آتشی در سینه ام افتاد دل شد در فغان

وحشتی کرده معلم با تو ای شاه جهان ...

سیدای نسفی
 
۲۵۹۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۹

 

... ولی می باید و صبری که آرد تاب دیدارش

فغانی گر دلی داری تو باش اینجا که من رفتم

سیدای نسفی
 
۲۵۹۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۳

 

... چون قلم در قدمت بسته میان برخیزم

چون نی از جای به صد آه و فغان برخیزم

بهر تعظیم تو چون سرو روان برخیزم ...

سیدای نسفی
 
۲۶۰۰

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۱۴ - کپانی

 

از غم آن شوخ کپانی فغان دارم چو سنج

کرده سوداهای او ریش مرا ماش و برنج

سیدای نسفی
 
 
۱
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۸۰