خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است
زلف مشکین تو، چون من، بیقرار، افتاده است
چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشهای
چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است
کار کار افتادگان را باز میبین، گاه گاه
خاصه، کار افتادهای را کو، ز کار افتاده است
پای را در ره به عزت مینه، ای جان عزیز
زانکه سرهای عزیزان، بر گذار افتاده است
جمله ذرات وجودم، غرق بحر حیرت، است
زان میان این اشک خونین، بر کنار، افتاده است
عشق و درویشی و بیماری و جور روزگار
صعب کاری است و ما راهر چهار، افتاده است
حال سلمان گر کسی پرسد، بگو، در کوی دوست
بینوایی، بی زری، بیزور زار، افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حالتی از عشق و درماندگی است. شاعر از خواب و مستی چشمان معشوق سخن میگوید و از احساس بیقراری خود در برابر زیبایی زلفهای او. او به چشم بیمار معشوق اشاره میکند که در هر گوشه دل کسی را به درد آورده و خود او هم از این عشق رنج میبرد. شاعر به وضعیت اجتماعی افراد بیمعنا و افتاده اشاره کرده و بیان میکند که او نیز از مشکلات زندگی رنج میبرد. در پایان، شاعر میگوید اگر کسی از حال او بپرسد، باید بگوید که در کوی معشوق، بیپولی و ضعف و زاری بر او حاکم است.
هوش مصنوعی: چشمان تو خواب عمیقی را تجربه کردهاند و در حالت مستی به سر میبرند. زلفهای مشکین تو همانند من، در حال بیقراری و بیتابی افتادهاند.
هوش مصنوعی: چشم بیمار تو را مینگرم، چون در هر گوشهای مانند من بیچاره، افرادی هستند که به عشق تو زمینگیر شدهاند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در مواقعی، وضعیت افرادی که به نوعی در زندگی خود دچار مشکلات و چالشهایی شدهاند، دوباره بهبود یابد و پیشرفتهایی را تجربه کنند. به خصوص زمانی که فردی که در وضعیتی دشوار قرار دارد، توجه بیشتری جلب میکند؛ چرا که این تغییرات و موفقیتها میتوانند برای دیگران نیز امیدبخش باشد.
هوش مصنوعی: قدمهای خود را در مسیر افتخار محکم بردار، ای عزیز، زیرا سرهای عزیزان به خاطر این راه در خطر افتاده است.
هوش مصنوعی: تمام جزئیات وجود من در عمق حیرت فرو رفته است و در این میان، این اشک خونین کنار من افتاده است.
هوش مصنوعی: عشق، فقر و درویشی، بیماری و مشکلات زندگی کارهای سختی هستند و ما به دلیل این چهار مورد دچار مشکل شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر کسی حال سلمان را بپرسد، بگو که در کوی محبوب، او در بینوایی و بیپولی و بیقدرتی، در حال پریشانی و اندوه به سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر دلم در بر چو آتش بیقرار افتاده است
درّ دریای سرشکم آبدار افتاده است
سنبلت از گل پرستی در چمن پیچیده است
نرگست از خواب مستی در خمار افتاده است
ای سحاب از دیده آبی زن که باد صبح را
[...]
دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است
اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است
هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا
عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است
مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار
[...]
در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است
چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است
لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا
آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است
پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب
[...]
لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است
دست و دل گم گشته ، تا بازم چه کار افتاده است
ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟
دَرهم ، اندوه و نشاطِ روزگار افتاده است
خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا
[...]
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.