نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم
این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها
میرود با تو نگویم، که در آن دردسری است
نظر من همه با توست، اگر گه گاهی
نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است
ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه
به هوای سر کویش، که مبارک سفری است
هر که خاک کف پایت نکند، کحل بصر
اعتقاد همه آن است که او بی بصری است
تو برآنی که بود جز تو کسی سلمان را
او بر آن نیست که غیر از تو به عالم، دگری است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل بیانگر حال و هوای دلتنگی و دوری از محبوب است. شاعر از بیخبری دیگران از احساساتش سخن میگوید و اینکه هیچکس به درد و رنج او وقوف ندارد. او در آرزوی شنیدن خبری از محبوبش است، ولی میداند که دردهایش را نمیتواند برای کسی بازگو کند. شاعر همچنین به ارتباط عمیق خود با محبوب اشاره میکند و میگوید حتی اگر نگاهی به محبوب نکند، در دلش همیشه او را دارد. بنابراین در نهایت، بزرگترین آرزوی او بودن در کنار محبوب و تجربه سفر به دنیای عشق است. شاعر تأکید میکند که شناخت واقعی و بصیرت در عشق به محبوب متبلور میشود.
هوش مصنوعی: نه از حال دل بیخبران خبری هست، نه از اوقاتی که به سوختگان درد جگر میگذرد.
هوش مصنوعی: به من گفتهای که باد صبا پیامی از تو خواهد آورد. اما این خبر را فقط به کسی بگو که در شبش از سحری بهرهمند است و منتظر بیداری است.
هوش مصنوعی: در دل شبها، وقتی تنها هستم و دوریات را حس میکنم، درد و رنجی را احساس میکنم که نمیخواهم دربارهاش با تو صحبت کنم، زیرا مسألهای پر دردسر است.
هوش مصنوعی: تمام توجه من به توست، اگر گاهی نگاه به سوی تو نکنم، این فقط یک نگاهی است.
هوش مصنوعی: ای دل، از دنیای مادی خارج شو و حتی یک قدم بیرون بگذار، به امید دیدار کوی محبوب، که این سفر خوشایند و مبارکی است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو احترام نگذارد و خاک زیر پايت را ندارد، به اعتقاد همگان، نادید است و بینایی ندارد.
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که سلمان را درک میکنی و هیچکس دیگری در این دنیا نمیتواند به خوبی تو او را بفهمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بویی از خاک رهت، همره باد سحری است
رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است
دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین است
سخن از لعل تو گویم، سخنم، زان شکری است
جز صبا محرم من نیست، ولی چندانم،
[...]
دیدن تازه خطان شاهد بالغ نظری است
واله آیه رحمت نشدن بی بصری است
بر خود از خجلت آن موی میان می پیچد
مور هر چند که مشهور به نازک کمری است
ناله من چه کند با تو که شور محشر
[...]
آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است
آتش از گرمی روزش خبر معتبری است
زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد
سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است
همچو الماس دم تیشهٔ او کارگر است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.