گنجور

 
سلمان ساوجی

روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است

در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است

دیده من تا به روی توست، روشن، خانه‌ای است

مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است

بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم

کش به اطراف زجاجی، آفتاب افتاده است

غمزه‌ات دل می‌برد، چشم توام، خون می‌خورد

روز و شب آن در شکار، این در شراب، افتاده است

کرد چشمت، فتنه‌ای پیدا و در هر گوشه‌ای

عالمی بر فتنه بختم به خواب، افتاده است

شد دل بیمار و می‌خواهد ز لعلت، شربتی

رحمتی فرما، که این مسکین، خراب افتاده است

آفتابی، از من خاکی، جدا خواهد شدن

لاجرم چون ذره، دل در اضطراب، افتاده است

برمتاب از من، عنان، آخر که یکسر کار من

رفته است از دست و در پا چون رکاب، افتاده است

تا من افتادم ز کویت در حسابی نیستم

ز آنکه در کویت چو سلمان، بی‌حساب افتاده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است

لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است

رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من

مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است

می‌کشد مسکین دلم، تاب طناب طره‌ات

[...]

هلالی جغتایی

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است

حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟

ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت

در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است

چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را

[...]

صائب تبریزی

تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است

رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است

خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟

یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است

دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست

[...]

سلیم تهرانی

بی سواری در سواد هند بودن مشکل است

اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است

بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید

گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!

دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است

[...]

رهی معیری

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه