گنجور

 
سحاب اصفهانی

از جور او مگر شب هجران شکایتی

گوید کسی که این دو ندارد نهایتی

مهر کسی خوشم که اثر در دلت نکرد

عشق تو کرد گرچه به هر دل سرایتی

هر نوع کآورند به یاد توام نکوست

هر چند ساعتی کند از من سعایتی

صبح سعادت از مه رویت نشانی‌ای

روز قیامت از شب هجرت کنایتی

دور از توام هلاک نکرد آسمان چو دید

در کیش عشق سر نزد از من جنایتی

احوال خود که رانیم از کوی خود بپرس

از والی‌ای که عزل شود از ولایتی

دانی که چیست آیهٔ نور و حدیث طور؟

از کوی او کنایتی، از رویش آیتی

از بس (سحاب) بود ز لطف تو ناامید

هرگز نداشت از تو امید عنایتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

ادیب صابر

ای در کف تو جایگه هر کفایتی

در زیر شکر و منت تو هر ولایتی

هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی

هر لحظه‌ای ز شاه جهانت عنایتی

بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی

[...]

عطار

ای آفتاب از ورق رویت آیتی

در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی

هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال

سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی

بر نیت خطت که دلم جای وقف دید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی

وی از سپاه رای تو خورشید رایتی

کرده زبان سوسن آزاد هر نفس

در باب لطف از دم خلقت روایتی

درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد

[...]

سعدی

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را

هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه