گنجور

 
سعدی

جمعی که تو در میان ایشانی

زآن جمع به در بود پریشانی

ای ذات شریف و شخص روحانی

آرام دلی و مرهم جانی

خرم تن آن که با تو پیوندد

وآن حلقه که در میان ایشانی

من نیز به خدمتت کمر بندم

باشد که غلام خویشتن خوانی

بر خوان تو این شکر که می‌بینم

بی فایده‌ای مگس که می‌رانی

هر جا که تو بگذری بدین خوبی

کس شک نکند که سرو بستانی

هرک این سر دست و ساعدت بیند

گر دل ندهد به پنجه بستانی

من جسم چنین ندیده‌ام هرگز

چندان که قیاس می‌کنم جانی

بر دیده من برو که مخدومی

پروانه به خون بده که سلطانی

من سر ز خط تو بر نمی‌گیرم

ور چون قلمم به سر بگردانی

این گرد که بر رخ است می‌بینی

وآن درد که در دل است می‌دانی

دودی که بیاید از دل سعدی

پیداست که آتشیست پنهانی

می‌گوید و جان به رقص می‌آید

خوش می‌رود این سماع روحانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۶۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۶۱۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

ای عورت کفر و عیب نادانی

پوشیده به جامهٔ مسلمانی

ترسم که نه مردمی به جان هر چند

از شخص همی به مردمان مانی

چندین مفشان ردا، چرا جان را

[...]

ابوالفرج رونی

ای شیر دل ای زریر شیبانی

ای قوت بازوی مسلمانی

ای رای تو چشم عقل بیداران

ای خشم تو تیغ تیز سلطانی

با عدل تو ظلم عدل نوشروان

[...]

نصرالله منشی

شیطان سنان آب دارت را

ناداده شهاب کوب شیطانی

باران کمان کامگارت را

نادوخته روزگار بارانی

جمال‌الدین عبدالرزاق

آن زلف نگر بدان پریشانی

وان روی نگر بدان درخشانی

زلفی که چو گرد گل برافشاند

تو دست زجان و دل برافشانی

روئی که کراکند که از دورش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

اسم و ذات و صفت اگر دانی

گفتهٔ ما به ذوق می ‌خوانی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه