آن زلف نگر بدان پریشانی
وان روی نگر بدان درخشانی
زلفی که چو گرد گل برافشاند
تو دست زجان و دل برافشانی
روئی که کراکند که از دورش
می بینی و وان یکاد میخوانی
حسنی بکمال ای دریغ ار بود
خوی خوش و ذره مسلمانی
او گوید جان، ببر فدای تو
من گویم بوسه، هان گرانجانی
آخر بشناس وقت هر کاری
یارب که تو اینقدر نمیدانی
گرتن بزنم که این چه، زیبا نیست
ور دم نزنم که هم سخندانی
ای روز وصال تو شتابنده
شبهای فراق تو زمستانی
گفتی ز تو جان و از لبم بوسی
انصاف حریف آب دندانی
گر جان ببری ز من روا دارم
آنی که مرا تو جان و جانانی
من از تو بخون دیده گریانم
سودم چه ازین که ماه خندانی
عشق و رخ تو چو بلبل است و گل
غم با دل من چو بوم و ویرانی
در چشم امید من شکستی خار
پس من چکنم که تو گلستانی
درستی عهد بس کمان سختی
در تنگی خو فراخ میدانی
رویم ز غمت برنگ که گشتست
بر من بدو جو که سرو بستانی
روئی که جهان همه بدو دیدم
بی جرم چرا ز من بگردانی
سبحان الله ببخت کور ما
چونانکه نخواستیم چونانی
بر من متغیر از چه رو گشتی
تو هم بدل قوام دین مانی
حری که نبیندش جهان مانند
صدری که نیاردش فلک ثانی
ای مرکز جود و عالم معنی
وی صورت لطف و فر یزدانی
در برج شرف هزار خورشیدی
بر شاخ کرم هزار دستانی
از حکم ورای سیر گردونی
در قدر فراز اوج کیوانی
آثار خصایل تو قدوسی
اخلاق شمایل تو روحانی
از روی کمال جوهر عقلی
وز راه نهاد عالم جانی
یک ساعت خرج جود تو نبود
مجموع جهان نباتی و کانی
لفظست مروت و تو معنائی
دعویست بزرگی و تو برهانی
هم چشم و چراغ خانه صاعد
هم پشت و پناه آل نعمانی
در علم چو بر دور پایابی
در حلم چو کوه ثابت ارکانی
نه در تو کدورتیست ترکیبی
نه در تو کثافتیست جسمانی
از نعمت تست هر شبان روزی
در اند هزار خانه مهمانی
با این همه منصب این تواضع بین
نبود ز گزاف فیض ربانی
سوسن اگر از مدیحت اندیشد
یابد ز حواس نطق سحبانی
گر خشم تو بر فلک زند شعله
گردد بره سپهر بریانی
ور عدل تو بر فلک زند بانگی
مهتاب کند ز بیم کتانی
وقتی که تو زین عزم بربندی
منسوب شود فلک بکسلانی
جائی که لطافت تو تریاکست
از زهر چه آید؟ آب حیوانی
چون دست تو در سخا زرافشاند
نه باد خزان نه ابر نیسانی
از بهر صلاح عالم بالا
گر بر نگری بسقف ایوانی
خورشید بری شود ز غمازی
مریخ حذر کند ز فتانی
بدخواه تو هر که هست گومیباش
بالله که کم از سگی است کهدانی
بادند همه فدای تو یک یک
گرچه نکنند سگ بقربانی
ای خواجه خواجگان علی الاطلاق
بر جمله عراقی و خراسانی
دادم بده از تو داد میخواهم
زیرا که بر اهل علم سلطانی
تا چند قفا خورم زهر ناکس
آخر نه تو حاکم سپاهانی
تا چند بپیش طعنه خاموشی
تا چند بزیر پتک سندانی
بر من چو تو سر گران کنی لاشک
افسوس کنندم انسی و جانی
مرگیست مرا که هر کسم پرسد
کآخر تو چرا حریف حرمانی
نه با خود اضافتی توانم کرد
کز من خللی فتاد طغیانی
نه بر کرمت حواله شاید کرد
کانجا سببی برفت سهوانی
نه روی سخن نه برگ خاموشی
مسدود شده طریق عقلانی
بر مرد چو روزگار شد تیره
آنجا ناید بکار لقمانی
تدبیر صلاح کار من سهلست
دانی چه کنی؟ سری بجنبانی
بد نام مکن مرا که زشت آید
بر دوش ملک ردای شیطانی
گر بی گنهم تو مرد انصافی
ور با گنهم تو اهل احسانی
دانی که مرا ز روزگار تو
اندیشه نبود این پریشانی
گر از تو کسی علی المثل پرسد
از راه فضول طبع انسانی
گوید که فلان چه جرم کرد آخر
کز نزد خودش بقهر میرانی
آخر بچه حرف بر نهی انگشت
ترسم که درین «ازین» جواب درمانی
ز اول ز چه بی سوابق خدمت
بودیم بدان کرامت ارزانی
وانگه ز چه بی شوایب تهمت
ماندیم درین مقام حیرانی
گر اهل نیم چرام پروردی
ور اهل بدم چرا پشیمانی
واجب نکند ز بیخ بر کندن
شاخی که بدست خویش بنشانی
انگار که من خود از در اینم
انصاف بده تو لایق آنی؟
من خود کیم و زمن چه میآید
تا خاطر خود بدان برنجانی
خود گیر که من جنایتی کردم
یا از سر قصد یا ز نادانی
معصوم نیند آدمی از سهو
با آنکه نرفت و هم تو میدانی
در حلم و کرم چه فایدت باشد
گر خود نبود جنایت جانی
ور باز نمیتوانمش دادن
سیمی که ببردم از تو پنهانی
عمری که بخرج مدحتت کردم
تو نیزش باز داد نتوانی
ابروی ترا گره نمی زیبد
بگشای پس این گره ز پیشانی
از دولت تو بساکسان هستند
در حشمت و نعمت و تن آسانی
عیبست کز آن میانه من باشم
با این همه رنج و نابسامانی
والله که مبارکم دران خدمت
دانی تو که نیست لاف و لامانی
زاول که رسیده ام بدینحضرت
از بهر مراسم ثنا خوانی
هر چند که بود بر فلک جاهت
امروز ببین هزار چندانی
نه هر که جنیبتی خرد تازی
بیرون کند از طویله پالانی
گر اطلس زینتست کسوترا
پشمینه نکوست روز بارانی
من گرچه نیم سزای استیفا
دانم بپسندیم بدربانی
فی الجمله رضات گشته مقصودم
بی ملتمسات آبی و نانی
نی نی بخدا اگر عمل جویم
اینم هم از احمقی و نادانی
گر رای عنایتیست برهان بس
تا بو کم ازین شماته برهانی
ور قصد عقوبتیست فرمان ده
نه پادشهی بتیز فرمانی؟
زین پس نه اگر عنایتی بینم
لا شک منم و عصای و انبانی
هر چند صحیح لفظ انبانست
لیکن بضرورة گفته شد بانی
تا گردد شب زچرخ روزافزون
چون گردد آفتاب میزانی
تا ضد فنا بقاست در عالم
تو باقی مان ز عالم فانی
عمر تو ز عمر نوح افزون باد
در دولت و ملکت سلیمانی
تازه بسخات شاخ دانائی
زنده ببقات روح انسانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و ادبی است که به توصیف زیباییهای محبوب و احساسات شاعر نسبت به او میپردازد. شاعر از زیباییهای زلف و صورت محبوب یاد میکند و به دلبستگی و عشق عمیق خود اشاره دارد. او به تضاد میان روز وصال و شب فراق میپردازد و از درد جدایی سخن میگوید. همچنین، شاعر در این شعر در تلاش است تا دلی از خود بگوید و از محبوب بخواهد که محبت و کرم خود را بر او نماید و در عین حال به تلخیها و مشکلات زندگی اشاره میکند. بهطور کلی، این شعر ترکیبی است از عشق، غم، زیبایی و طلب بخشش و رحمت.
هوش مصنوعی: به آن زلف نگاه کن که چقدر به هم ریخته است و به آن چهره توجه کن که چقدر درخشان و زیباست.
هوش مصنوعی: زلفی که مانند گرد گل بر افشانده شده است، تو نیز جان و دل خود را به خداوند تقدیم کن.
هوش مصنوعی: چهرهای که وقتی از دور به آن نگاه میکنی، احساس میکنی از روی آن چیزی میخوانی و تصور میکنی که چیزی خاص در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر حسنت به کمال باشد، افسوس که دیگران خوی خوش و اندکی از ایمان را ندارند.
هوش مصنوعی: او میگوید که جان من، جانم را برای تو فدای تو میکنم، و من پاسخ میدهم که یک بوسه به تو بسیار ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: ای خدای من، به یاد داشته باش که برای هر کاری زمان خاصی وجود دارد و تو نباید در این زمینه اشتباه کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم انتقادی بکنم، این زیبایی ندارد و اگر هم چیزی نگویم، یعنی در مهارت سخنوری اشتباه کردهام.
هوش مصنوعی: ای روزی که با هم بودن را به سرعت میآوری، شبهای جدایی تو مانند زمستان سرد و بیرحمند.
هوش مصنوعی: گفتی که برای تو جان میدهم و از لبم بوسه میگیری، اما این انصاف نیست که حریف فکر کند فقط به خاطر آب دندانی این کار را میکنم.
هوش مصنوعی: اگر جانم را از من بگیری، اشکالی ندارد؛ زیرا تو برای من هم جان هستی و هم محبوبم.
هوش مصنوعی: من از دیدن تو اشک میریزم، اما چه فایدهای دارد وقتی تو با لبخندت خوشحالی؟
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو برای من مانند بلبل و گل است، اما غم و درد در دلم مانند بوم و خرابی است.
هوش مصنوعی: در نگاه امیدوار من، درد و رنجی وجود دارد، اما حالا که تو مانند گلستانی هستی، من چه کار میتوانم بکنم؟
هوش مصنوعی: وفای به عهد و پیمان در شرایط سخت و دشوار نشاندهندهی استقامت و اراده قوی است. وقتی در تنگناها قرار میگیریم، زمانهایی میآید که میتوانیم با شجاعت به میدان بیاییم و به وعدههایمان عمل کنیم.
هوش مصنوعی: به خاطر غم تو، روی من دیگر به خوبی نمیدرخشد، زیرا بر من مثل درختِ زیبا و دلانگیز در باغ، سایه افکندهای.
هوش مصنوعی: چرا تو از من دوری میکنی، در حالی که به زیبایی تو در جهان نگاه کردم و هیچ خطایی از من سر نزده است؟
هوش مصنوعی: خداوند را شگفتزده میبینم که چرا سرنوشت ما چنین نابینا و ناتوان شده است، زیرا هیچگاه به این شکل انتظار نداشتیم.
هوش مصنوعی: چرا تو هم به یکباره تغییر کردهای و از آن ثبات و پایبندی که داشتی دور شدهای؟
هوش مصنوعی: حری که در دنیا نمونهای ندارد، مانند دلی است که آسمان نتواند آن را تکرار کند.
هوش مصنوعی: تو ای منبع بخشش و عمق معنای وجود، همچون تجلی زیبایی و شکوه الهی هستی.
هوش مصنوعی: در روزی بسیار خوش و درخشان، هزاران نور و روشنی بر دستانی فراوان در حال تابش است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در شرایطی فراتر از چرخش دنیای مادی، به قدرت و شکوهی اشاره دارد که در اوج آسمانها و کهکشانها قرار دارد.
هوش مصنوعی: ویژگیهای خوب تو نشان از روحانی بودن خلق و خوی تو دارد.
هوش مصنوعی: از روی کمال ذاتی عقل و از طرز تفکر صحیح، جان آدمی شکل میگیرد و به کمال میرسد.
هوش مصنوعی: یک ساعت از بخشش و کرم تو ارزشش بیشتر از تمام موجودات زنده و غیرزندهی جهان است.
هوش مصنوعی: شرافت یک لفظ است و تو یک مفهوم واقعی هستی. ادعای بزرگی از آن توست و تو شاهد و دلیل آن هستی.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که صاعد منبع نور و روشنی خانه است و همچنین به عنوان حمایت و پشتوانه آل نعمانی به شمار میرود. به عبارتی دیگر، صاعد نه تنها به خانه روشنایی میبخشد، بلکه نقش محافظ و پشتیبان را نیز برای خانوادهٔ نعمانی ایفا میکند.
هوش مصنوعی: اگر در علم و دانش به جایی برسیم، باید با صبر و حوصله و ثبات همچون کوه استوار بمانیم.
هوش مصنوعی: در تو هیچ گونه ناخالصی و زشتی وجود ندارد و تو خالص و پاک هستی.
هوش مصنوعی: هر روز و شب از نعمت توست و در هزار خانه، مهمانان فراوانی داریم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مقام و موقعیتی داری، این نوع تواضع که از تو میبینیم، از روی تصادف و بیدلیل نیست و نشانهای از رحمت و نعمت الهی است.
هوش مصنوعی: اگر سوسن به مدح و ستایش تو فکر کند، از قدرت بیان و زیبایی کلامش بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: اگر خشم تو به آسمان برسد، سپهر به آتش خواهد سوخت و به اشتعال درخواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر انصاف تو به آسمان صدایی بلند کند، ماه در دل شب از ترس به خواب میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که تو از این تصمیم دور شوی، آسمان نیز روی به بیثباتی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: در جایی که نرمی و لطافت تو مانند تریاکی است که انسان را مسحور میکند، از زهر چه نتیجهای میتوان گرفت؟ مانند آب حیات که روح را زنده میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که دست تو در بخشش و generosity تابش و روشنی میافشاند، نه سرما و خشکی پاییز و نه باران و رطوبت بهاری نمیتواند تأثیر منفی بر آن بگذارد.
هوش مصنوعی: اگر برای بهبود و نیکویی جهان بالا نگاه کنی، به سقف یک ایوان توجه کن.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از غم و اندوه آزاد شود، مریخ هم از فریب و فتن دوری میکند.
هوش مصنوعی: هر کس که برای تو بدی بخواهد، به خدا قسم از یک سگ کمتر نیست.
هوش مصنوعی: همه به خاطر تو فدا میشوند، هرچند که هیچکدام به گرد پای تو هم نمیرسند.
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ، تو بر همهی عراقیها و خراسانیها برتری و مقامات بینظیر است.
هوش مصنوعی: من از تو چیزی میخواهم و آن را به تو میدهم، زیرا تو بر دانشمندان و اهل علم تسلط و برتری داری.
هوش مصنوعی: چقدر باید از این افراد بیاراده و ناتوان آسیب ببینم؟ در نهایت تو کسی نیستی که بر ما حکومت کنی و ما را هدایت کنی.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که سکوت و بیخیالی را تحمل کردهایم، اما تا کی میتوانیم زیر فشار و سختی ادامه دهیم؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو با سنگینیات بر من فشار بیاوری، دیگر از کسی جز خودم کمک و نجاتی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: من مردنی دارم که هر زمان کسی از من میپرسد چرا سرنوشتت اینگونه است، نمیتوانم دلیلش را بهدرستی توضیح دهم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم چیزی به خودم اضافه کنم، چون اگر این کار را بکنم، باعث بینظمی و آشفتگی در وجودم میشود.
هوش مصنوعی: شاید نتوان به رحمت تو امید بست، زیرا در آنجا دلیلی برای ناامیدی وجود دارد.
هوش مصنوعی: نه کلامی برای گفتن وجود دارد و نه سکوتی که بتواند راهی برای اندیشه باز کند.
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی بر انسان سخت بگذرد، دیگر از او کار سازندهای برنمیآید.
هوش مصنوعی: برنامهریزی برای بهبود وضعیت من کار آسانی است، اما تو باید چه کار کنی؟ فقط کافی است که کمی تلاش کنی.
هوش مصنوعی: مرا بدنام نکن که این کار برای ملک ناپسند است و لکهای از نیکویی او به شمار میآید.
هوش مصنوعی: اگر بیگناه باشم، تو مرد انصاف هستی. و اگر گناهکار باشم، تو انسان نیکی هستی.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که من در این دنیا و از مشکلات آن فکر نمیکنم و دلیل این ناراحتیام چیست؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که علی مانند تو کیست، این سوال به خاطر فضولی و کنجکاوی طبیعی انسان است.
هوش مصنوعی: میگوید که فردی به خاطر چه معصیتی با خشم از نزد خودش دور میشود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با دقت و ظرافت صحبت کنی، نگرانم که در این گفتگو به نتیجهای نرسیم یا نتوانی حرف خود را به درستی بیان کنی.
هوش مصنوعی: از همان ابتدا به خاطر چه چیزهایی که در زندگی نداشتیم، به این بخشش و لطف شایسته رسیدهایم.
هوش مصنوعی: پس از چه کسی که شایستگی نداشت، آماج تهمت و قضاوت نادرست قرار گرفتیم و اکنون در این وضعیت گیجی و سرگردانی ماندهایم.
هوش مصنوعی: اگر افرادی که خوبند را تربیت کردهای، دلیل نگرانی چیست؟ و اگر افرادی که بدند را پرورش دادهای، چرا از آن پشیمانی؟
هوش مصنوعی: لازم نیست برای قطع کردن شاخهای که خودت آن را کاشتهای، از ریشهاش بکنی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من خودم از در وارد شدهام. انصاف بده، آیا تو شایسته و لایق این هستی؟
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم و از من چه برمیآید که بخواهم دل خود را به خاطر دیگری ناراحت کنم.
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن که من کار ناپسندی انجام دادهام، یا بر اثر عمد بوده یا از بیخبری.
هوش مصنوعی: آدمی از اشتباهات معصوم نیست، حتی اگر هرگز گناه نکند و تو هم این را خوب میدانی.
هوش مصنوعی: اگر در آرامش و بخشش باشی، اما دیگران به تو آسیب بزنند، این ویژگیها چه کمکی میکنند؟
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به راحتی از تو پنهانی چیزی را بگیرم، حتی اگر به من پولی بدهند، باز هم اقدامی نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: عمر طولانیای که برای ثنا و ستایش تو صرف کردم، تو هم هرگز نمیتوانی آن را به من بازگردانی.
هوش مصنوعی: ابروی تو نباید به این شکل کشیده و گرهخورده باشد، پس این گره را از پیشانیات باز کن.
هوش مصنوعی: با برکت و خیر تو، بسیاری از مردم در زندگی خود مرفه و آسوده خاطر هستند.
هوش مصنوعی: این نادرست است که من با وجود تمام این مشکلات و چالشها، هنوز در آن جمع حضور داشته باشم.
هوش مصنوعی: به خدا قسم که من در این خدمت مبارک هستم و تو میدانی که این سخنان تنها برای لاف زدن نیست.
هوش مصنوعی: از زمانی که به این مقام رسیدم، در اینجا آمدهام تا مراسم ستایش و تمجید برگزار کنم.
هوش مصنوعی: هرچند که امروز در آسمان مقام و منزلتی داری، اما ببین که در آینده چه تعداد افراد دیگری هم وجود دارند.
هوش مصنوعی: هر کس که شجاعتی دارد، لزوماً نمیتواند از شرایط سخت و مشکلات به آسانی خارج شود.
هوش مصنوعی: اگر لباس تو از اطلس و ابریشم باشد، در روز بارانی، پوشش پشمی نیز مناسب و زیباست.
هوش مصنوعی: هرچند من خود را شایسته دریافت مزد یا پاداش نمیدانم، اما این را میپذیرم که در جایگاه خدمت به دیگران قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: به طور کلی، به هدفم رسیدم بدون اینکه نیازی به دعا و خواهش دیگران داشته باشم؛ تنها با داشتن کمی آب و نان.
هوش مصنوعی: نه، به خدا قسم اگر از من عمل و کار بخواهی، این هم از نادانی و ناآگاهی من است.
هوش مصنوعی: اگر لطف و توجهی هست، دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد و میتوان از این سرزنشها رهایی یافت.
هوش مصنوعی: اگر تو قصد تنبیه و مجازات داری، پس چرا به عنوان یک پادشاه با سختی و قاطعیت فرمان نمیدهی؟
هوش مصنوعی: از این به بعد، اگر محبت و توجهی ببینم، بدون شک من و عصا و کولهام در کنار هم خواهیم بود.
هوش مصنوعی: هرچند درست است که کلمه «انبان» به معنای کیسه است، اما به خاطر اهمیت موضوع و ضرورت، این کلمه به شکل خاصی به کار رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که شب از روز بیشتر میشود، آفتاب مانند یک ترازوی عادل عمل میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جهان، بقای غیرزوال وجود دارد، ما نیز از این دنیای فانی و زودگذر، باقی خواهیم ماند.
هوش مصنوعی: خوشبختی و طول عمر تو بیشتر از عمر حضرت نوح باشد و در قدرت و عظمت همچون سلطنت حضرت سلیمان.
هوش مصنوعی: شاخ دانش با سخاوتش، زندگی را به روح انسان میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عورت کفر و عیب نادانی
پوشیده به جامهٔ مسلمانی
ترسم که نه مردمی به جان هر چند
از شخص همی به مردمان مانی
چندین مفشان ردا، چرا جان را
[...]
ای شیر دل ای زریر شیبانی
ای قوت بازوی مسلمانی
ای رای تو چشم عقل بیداران
ای خشم تو تیغ تیز سلطانی
با عدل تو ظلم عدل نوشروان
[...]
شیطان سنان آب دارت را
ناداده شهاب کوب شیطانی
باران کمان کامگارت را
نادوخته روزگار بارانی
جمعی که تو در میان ایشانی
زآن جمع به در بود پریشانی
ای ذات شریف و شخص روحانی
آرام دلی و مرهم جانی
خرم تن آن که با تو پیوندد
[...]
اسم و ذات و صفت اگر دانی
گفتهٔ ما به ذوق می خوانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.