گنجور

 
سعدی

بنده‌وار آمدم به زنهارت

که ندارم سلاح پیکارت

متفق می‌شوم که دل ندهم

معتقد می‌شوم دگر بارت

مشتری را بهای روی تو نیست

من بدین مفلسی خریدارت

غیرتم هست و اقتدارم نیست

که بپوشم ز چشم اغیارت

گرچه بی‌طاقتم چو مورِ ضعیف

می‌کُشم نفْس و می‌کشم بارت

نه چنان در کمند پیچیدی

که مُخَلَّص شود گرفتارت

من هم اول که دیدمت گفتم

حذر از چشم مست خون‌خوارت

دیده شاید که بی تو برنکند

تا نبیند فراق دیدارت

تو ملولی و دوستان مشتاق

تو گریزان و ما طلبکارت

چشم سعدی به خواب بیند خواب

که ببستی به چشم سَحَّارت

تو بدین هر دو چشم خواب‌آلود

چه غم از چشم‌های بیدارت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۳۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
حمیدالدین بلخی

من ز پیکانِ تیر تیمارت

آه نکنم ز بیم آزارت

عطار

ای شکر خوشه‌چین گفتارت

سرو آزاد کرد رفتارت

بس که طوطی جان بزد پر و بال

ز اشتیاق لب شکر بارت

خار در پای گل شکست هزار

[...]

سعدالدین وراوینی

ای شکسته بنقشِ رخسارت

سرِ پرگارِ وهم در کارت

همه صورت گرانِ چین یابند؟

تا بچینند دردِ رخسارت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه