خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
به غیر شربت وصل تو نیست درمانش
صبا ببین که چه بدمهر دلبری دارم
بگو که شرم نیامد ز عهد و پیمانش
ز تیر غمزه که بر جان ما زدی جانا
به جان دوست که در خون نشست پیکانش
ز چرخ ناسره هرگز وفا نباید جست
که نیست مهر درو و جفا فراوانش
جهان ثبات ندارد به پیش اهل خرد
خوشست لیک چه حاصل که نیست پایانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و درد ناشی از آن صحبت میکند. شاعر از امید به درمان درد سخن میگوید و بر این نکته تأکید میکند که در عشق واقعی، باید بیقرار و بیسامان بود. او به دنبال وصال معشوق است، اما میداند که قدم زدن در بیابان عشق بینتیجه است. شاعر بیان میکند که بهترین درمان دردش، وصل معشوق است و از محبوبیش که به او بیمهری میکند، شکایت میکند. او به تیر غمزهای که محبوب بر قلبش زده و به عدم وفا در دنیا اشاره دارد. در انتها، شاعر تأکید میکند که دنیا ناپایدار است و برای اهل خرد، هیچ چیز به جز درد و غم پایانی ندارد.
هوش مصنوعی: دردی که امید به بهبودی داشته باشد، لذتبخش است و خوشا به حال کسی که به عشق وابسته نیست و درگیر مشکلات عاشقانه نیست.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رسیدن به کعبه (مقدس) هستی، قدم به بیابان نگذار زیرا این مسیر حد و مرزی ندارد و نمیتوان به آسانی به هدف رسید.
هوش مصنوعی: دل من به مرحلهای از عمق احساس رسیده که هیچ دارویی جز نوشیدن وصل تو نمیتواند آرامشام دهد.
هوش مصنوعی: ای نسیم، ببین که من چه دلبری با سرشت بد دارم و بگو که او از عهد و پیمان خود شرم نداشت.
هوش مصنوعی: عزیزم، از نگاه تند و غمانگیز تو که به ما اصابت کرد، به جان دوست قسم که تیرش به دل نشست و در خون ما فرورفت.
هوش مصنوعی: از دایره روزگار انتظار وفا نباید داشت، زیرا در آن محبت وجود ندارد و بیوفایی بسیار است.
هوش مصنوعی: جهان برای افراد دانشمند و بافکر همیشه در حال تغییر و تحول است و این موضوع میتواند خوب باشد، اما در نهایت چه فایدهای دارد که پایان مشخصی برای آن وجود ندارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
مراست درد فراقی که نیست درمانش
شبیست شدّت هجران که نیست پایانش
مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم
که از بلای فراق تو نیست سامانش
عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.