صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
سوار گشت و بسی دست دل به دامانش
سمند او که چو آتش همیگذشت از باد
ز راه لطف توان خواند آب حیوانش
سپهر کحلی در چشم آفتاب کشید
هر آن غبار که انگیخت نعل یکرانش
چو گوی بر سر میدان او نهادم سر
ولی نداشت سر گوی زلف چوگانش
به شکل آنکه در چوگان رسند بر یک گوی
خمیده بود سر زلف بر زنخدانش
به رسم عید ز قندش کسی که حلوا خواست
به تیر غمزهٔ بیکیش کرد قربانش
لبش به پرسش در دم جواب شافی داد
زهی عسل که شفا آیت است در شانش
فراز خنگ فلک راند زردهٔ خورشید
که بود میل سوی بارگاه سلطانش
خدایگان سلاطین جلال دین هوشنگ
که هست زیر نگین خاتم سلیمانش
بسی نماند که از روی تیغ و پشت کمان
کشد به سوی سپاهان شروانش
زمین معرکه را گل شکفت و لاله دمید
ز خون خصم به هنگام تیر بارانش
کمینه هندوی دربان او در آن درجه است
که عبده بنویسد ز چزخ کیوانش
به گوش دشمن او گر بود امیر اجل
رسد پیام اجل از زبان پیکانش
ز شمع مهر از آن مه به ارتفاع رسید
که بود صورت پروانهای ز دیوانش
جهان گرفت چو خورشید یک سواره به تیغ
در این قضیه از آن قاطع است برهانش
زهی رسیده بدان پایه دامن جاهت
که گرد او نرسد زال زر به دستانش
ز پنج نوبت عدلت جهان چنان شد راست
که اعتدال پذیرفت چار ارکانش
عدو ز علت سودا به قید تو درماند
به غیر نیلوفر تیغ نیست درمانش
کدام خصم ز تو سرکشید همچو مار
که سر نکوفت شکوهت به سنگ خذلانش
کدام دوست ببوسد پای تو چون مور
که پر و بال ندادی به عدل و احسانش
چو شمع در سر بدخواه اگر سرافرازیست
تفاوتی نکند زیر تیغ بنشانش
وجود مثل تو در حد عقل ممتنع است
بدان دلیل که ممکن نبود امکانش
اگر نه دور فلک بر مراد تو گردد
بود چو دور تسلسل محال دورانش
ز بهر تیغ تو دندان بر آورد ماهی
به فرق خصم تو دریا نمود دندانش
شها مدیح تو از گونه گونه سوسن نطق
شدست گلشن و ناصر هزاردستانش
به هر قصیده که بر خواند از روانی شعر
زبان گشاده به تحسین روان حسانش
روا بود که برین مدیح آفرین خواند
ز فاریاب ظهیر و ز ساوه سلمانش
همیشه تا به ارادت خدای را با خلق
عنایتی ست قویتر به حال انسانش
به حال شاه خدا را عنایت ازلی ست
سعادت ابدی باد هم بدین سانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیباییها و شجاعتهای یک شخصیت برجسته میپردازد که به میدان رزم میرود. او تشبیهات زیبا و ظریف از طبیعت و نیز از چهره محبوبش میآورد. با استفاده از تصاویر زندگی و سرشار از عشق و شجاعت، شاعر نشان میدهد چگونه این شخصیت به نماد قدرت و عدالت تبدیل شده است. او به درخشانی خورشید و شکوه میدان اشاره میکند و در نهایت، به توانایی و فضیلتهای این شخصیت در برابر دشمنان و دوستانش اشاره میکند. شعریت متن به شکلی است که اوج زیبایی و کمال را در این شخصیت تجسم میکند و از آن به عنوان منبع الهام برای زندگی دیگران یاد میکند.
هوش مصنوعی: در صبح عید که نور صبح مانند طلوع خورشید درخشان و زیبا است، او تصمیم میگیرد به میدان برود و روحیهاش مانند روشنایی روز پرنشاط و شاداب میشود.
هوش مصنوعی: عاشقانی که دلشان پر از غم و درد بود، هنگامی که چهره زیبا و دلپذیر او را دیدند، با تمام وجود فریاد تکبیرشان بلند شد.
هوش مصنوعی: نسیم به آرامی برچشم و چهرهی زیبا وزید و او بر اسب سوار شد و با احساسات خود در دلش آرام گرفت.
هوش مصنوعی: اسب او مانند آتش میگذرد و با نرمی و محبت میتوان از باد برای او یاد کرد، همچنان که میتوان به آب حیاتش اشاره کرد.
هوش مصنوعی: آسمان مانند رنگ تیرهای در چشمان خورشید ظاهر شد و هر ذره گرد و غباری که به خاطر حرکت نعل اسبش به هوا برخاست، به تصویر کشیده شد.
هوش مصنوعی: وقتی که من سر را بر روی میدان گذاشتم مثل گوی، اما زلفهای او به مانند چوگان، سر نداشتند.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از موهای فردی به نمایش گذاشته شده است. موها به شکل خمیدهای در کنار صورتش قرار دارند، شبیه به توپ چوگان که در میانه میدان قرار میگیرد. این توصیف، جذابیت و زیبایی چهره را به شکل دلنشینی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: به مناسبت عید، کسی که خواهان شیرینی بوده، با نیشخند و حسن نیتش، دیگران را مجذوب خود کرده و دلها را به سمت خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: لب او به پرسشها پاسخ روشنی داد و چه شیرین است که شفای او در مقامش نمایان است.
هوش مصنوعی: در بلندیهای آسمان، نور زرد خورشید به سمت بارگاه پادشاهی حرکت میکند که مورد توجه و خواست اوست.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ مانند سلاطین و پادشاهان با جلال و زیبایی، هوشنگ است که زیر نگین انگشتر سلیمان قرار دارد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیگذرد که از روی تیغ و پشت کمان، به سمت لشگریان شروان تیر پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: زمین جنگ به زیبایی گل و لاله پوشیده شد و این زیبایی نتیجه خون دشمنان در میان تیراندازیها بود.
هوش مصنوعی: اندازه و مقام کمینه هندوی دربان به قدری رفیع و برجسته است که میتواند نام عبده را بر نقش و نشان کیوان (زحل) بنویسد.
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن به او گوش میدهد، اما مرگ حتمی است و پیام مرگ از زبان تیر دشمن به او میرسد.
هوش مصنوعی: شمع عشق به خاطر محبوبی به اوج و بلندی رسید که زیباییاش مانند پروانهای است که میچرخد و به او نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: وقتی جهان به مانند خورشیدی در آسمان قرار میگیرد، هیچچیز نمیتواند در برابر آن مقاومت کند و این حقیقتی است که به وضوح قابل درک است.
هوش مصنوعی: ای که به مقام و مقامتی چنین رسیدهای، به قدری بزرگ و با عظمت هستی که حتی زر و زیور زال (که اشاره به بزرگان و ثروتمندان دارد) نمیتواند در کنار تو قرار گیرد.
هوش مصنوعی: عدالت به قدری در پنج مرحله به کمال رسید که تمامی ارکان جهان بر اساس آن تنظیم و راست شدند.
هوش مصنوعی: دشمن به خاطر عشق و جنون به دست تو به بنبست رسیده است و جز نیلوفر، تیغی برای درمانش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کدام دشمن از تو سرکشی کرد مانند ماری که سرش را به سنگ ناامیدی کوبید؟
هوش مصنوعی: کدام دوستی وجود دارد که مانند جانداری کوچک به پای تو بیفتد و تو را بوسه دهد، در حالی که تو هیچ گونه لطف و احسانی به او نکردهای؟
هوش مصنوعی: اگر شخصی در برابر دشمنانش مانند شمعی روشن و سرافراز است، برای او فرقی نمیکند که زیر تیغ قرار گیرد یا نه.
هوش مصنوعی: وجودی مثل تو در حد عقل نمیگنجد، زیرا امکان وجود آن غیرممکن است.
هوش مصنوعی: اگرگار شرایط زندگی به خواست تو تغییر نکند، مانند دایره تکراری و بیپایان خواهد بود و تغییر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر تیغ تو، ماهی دندانش را به سمت دشمن تو نشان داد و دریا را در چهرهاش به تصویر کشید.
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو به زیبایی و لطافت گلهای باغ بهشتی زبانزد است و این خوبیها در هر گوشهای به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: هر بار که شعری را میخواند، زبانش به تحسین و ستایش آن شعر گشوده میشود.
هوش مصنوعی: شایسته است که درباره این مدح، ستایش و تحسین کنیم، به ویژه از ظهیر فاریاب و سلمان ساوه.
هوش مصنوعی: خداوند همیشه به بندگانش توجه و محبت خاصی دارد که این محبت باعث قوت و استقامت انسانها میشود.
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت و خوشبختی ابدی را برای پادشاه رقم زده است و امیدواریم همیشه به همین منوال ادامه یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
چو برشکست صبا زلفِ عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
کجاست همنفسی؟ تا به شرح عرضه دَهَم
که دل چه میکشد از روزگارِ هجرانش
زمانه از ورقِ گُل مثالِ رویِ تو بست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.