چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
به کوی او خبر من که میبرد؟ که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
مجال آنکه به خود، یا به دیگری، نگرم
فراق آن رخ آبی به کار باز آورد
که هم نشان وجودم ببرد و هم اثرم
هزار دوزخ و دریا برون توان آورد
ز آتش دل سوزان و آب چشم ترم
به مرد و زن خبر درد من رسید، ولی
تو آن دماغ نداری که بشنوی خبرم
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر
نگفتهای که: غم کار اوحدی بخورم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم عشق خود میگوید. او به بیوفایی معشوق اشاره میکند و از دلتنگی و غم ناشی از فراق او صحبت میکند. دل شاعر مانند تیغی برنده است و غم عشقش او را از خود بیخود کرده است. او به یاد معشوقش مشغول است و نمیتواند به چیز دیگری فکر کند. حتی دیگران نیز از حال او باخبرند، اما معشوقش هیچ توجهی به درد او ندارد. در نهایت، شاعر احساس میکند که غم عشقش زندگیاش را گرفتار کرده و میپرسد چرا معشوقش به درد او نمیرسد.
هوش مصنوعی: وقتی آن بیوفا با تیغ به سمت من میآید، دلم مانند تیری است که در برابر آن سپر میشود.
هوش مصنوعی: کیست که خبری از من به محبوب برساند؟ چرا که دیگر هیچ غم و اندوهی در دنیا مرا به جایی نمیبرد و فقط درها و کوچهها را برایم پر از بیسر و سامانی کرده است.
هوش مصنوعی: در یاد تو چنان غرق شدهام که فرصتی برای فکر کردن به خودم یا به دیگران ندارم.
هوش مصنوعی: دوری و جدایی آن چهره زیبا باعث شد که او نه تنها نشان وجودم را از بین ببرد، بلکه آثار و نشانههایم را نیز محو کند.
هوش مصنوعی: از دل آتشین و چشمان اشکبارم، میتوانم هزاران دوزخ و دریا را نیز به خارج برانم.
هوش مصنوعی: مرد و زنها از رنج من باخبر شدند، اما تو آنقدر بیتوجهی که نمیتوانی صدای من را بشنوی.
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده است که کارهای من به هم بریزد. ولی تو هنوز به من نگفتهای که آیا باید غم اوحدی را هم به دوش بکشم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.