گنجور

 
اوحدی

به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم

چرا به دیدهٔ رحمت نمی‌کنی نظرم؟

به تن ز پیش تو دورم، ولی دلم بر تست

نگاه دار دلم را، که سوختی جگرم

روا مدار که: با دشمنان من شب و روز

تو جام بر لب و من بی‌لب تو جامه درم

بدان صفت زده‌ای خیمه بر دلم شب و روز

که سال و ماه تو گویی به خیمهٔ تو درم

ز هر چه خلق بگویند و هر سخن که رود

به جز حدیث تو چیزی نمی‌کند اثرم

به ترک آینه گفتم چو عاشق تو شدم

ز بیم آنکه مبادا به خویشتن نگرم

شنیده‌ام که: ترا با شکستگان کاریست

بدان نشاط و هوس دم بدم شکسته‌ترم

خیال بود که: وقتی به رغم بدگویان

شب فراق به پرسش در آمدی ز درم

کنون ز نیمه ره او نیز باز می‌گردد

که راه سیل گرفتست از آب چشم ترم

چه جور ازین بتر آخر؟ که از برای یکی

به پیش تیر جفای هزار کس سپرم

دلت ببخشد و بر حال من نبخشی تو

ز آه اوحدی ار بشنوی شبی خبرم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه