لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
نشاط اصفهانی

ای جم از این می اگر جامی زنی

دست یازد بر تو کی اهریمنی

از رکابی گر بر انگیزی کمیت

باز داری چرخ را از توسنی

دست بر کاری زدن بیحاصلی ست

دست باید زد ولی بر دامنی

عشق اگر از عقل خیزد رهبر است

لیک اگر از نفس زاید رهزنی

این جهان ز آمیزش عقل است و عشق

مرد کی فرزند آرد بی زنی

موکب شاه است بیرون سرای

گر برون نایی ببین از روزنی

جز دل غمگین مسکینان نشاط

جان جانها را نباشد مسکنی

 
 
 
رودکی

من سخن گویم، تو کانایی کنی

هر زمانی دست بر دستی زنی

انوری

دوستا گر دوستی گر دشمنی

جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل

انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بر سر ما آمد ابر بهمنی

همچو سلطان بر سپاه ارمنی

شد به چشم من سیه گیتی ز برف

گرچه زاید از سپیدی روشنی

گر سپید آمد سیه کاری برف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه