گنجور

 
انوری

دوستا گر دوستی گر دشمنی

جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل

انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش

ساعتی صد بار در پای افکنی

تا همی دانی که در کار توام

رغم را پیوسته در خون منی

چند گویی خونت اندر گردنت

بس به سر بیرون مشو گر کردنی

با منت چندین چه باید کارزار

چون مصاف من ببوسی بشکنی

چون فلک با انوری توسن نگشت

مردمی کن درگذر زین توسنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

من سخن گویم، تو کانایی کنی

هر زمانی دست بر دستی زنی

کمال‌الدین اسماعیل

بر سر ما آمد ابر بهمنی

همچو سلطان بر سپاه ارمنی

شد به چشم من سیه گیتی ز برف

گرچه زاید از سپیدی روشنی

گر سپید آمد سیه کاری برف

[...]

حکیم نزاری

چون عطارد تا کی از تر دامنی

گاه مردی کردی و گاهی زنی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه