گنجور

 
ناصر بخارایی

داد باد صبحدم با عاشقان پیغام دوست

برد آرامم به بوی زلف بی‌آرام دوست

خاک می‌گفتم شوم تا در قدمهایش روم

باز می‌گویم نشیند گرد بر اقدام دوست

بارها رفتم به خدمت بر درش بارم نداد

هر گدائی را نباشد دولت خدام دوست

دید چون گل غنچه او را کرد پیراهن قبا

پاره کرد اندام خود از غیرت اندام دوست

روزگاری با چنین زاری و درد و هجر و وصل

در گمان هرگز نبودم خاصه در ایام دوست

زینهار از ذره‌های خاک ره یاد آوری

گاه و بیگاه ای صبا، گر بگذری بر بام دوست

واعظا پندم مده کز دست او خوردم شراب

باده آب زندگانی می‌شود در جام دوست

نام او وقت شهادت گو چو تیغم می‌زنی

تا اگر باری بمیرم جان دهم بر نام دوست

من بدین عشق از همه دنیا و عقبی فارغم

غیر دین عاشقان کفرست در اسلام دوست

مدعی چند از جفا تشویش گوشم می‌دهی

گوش من آسوده است از لذت دشنام دوست

کام ناصر بر نمی‌آید به کوشش از لبش

چند کام دشمنان بینم به رغم کام دوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست

تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست

زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من

[...]

صوفی محمد هروی

وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست

ساقیا لطفی بکن جامی بده با نام دوست

مانده بر بادام چشمانش دهان پسته باز

همچو من افتاده مسکین چون کند بادام دوست

می کنم جان را نثار مقدم میمون او

[...]

صائب تبریزی

ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست

تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست

ماه تابان کیست تا گیرد ازان رخسار نور؟

نیست هر ناشسته رویی در خور اکرام دوست

در کنار لاله و گل دارد آتش زیر پا

[...]

وفایی مهابادی

آن یکی از «أرنی» مخمور و مست جام دوست

و آن دگر از «لن ترانی» کشته ی پیغام دوست

یک درون از «اصطفا آدم» پر از انعام دوست

یک سر از «وجهت وجهی» پر ز عشق نام دوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه