وه که جانم گشت چون از درد بی آرام دوست
ساقیا لطفی بکن جامی بده با نام دوست
مانده بر بادام چشمانش دهان پسته باز
همچو من افتاده مسکین چون کند بادام دوست
می کنم جان را نثار مقدم میمون او
گر به من پیک صبا آرد دمی پیغام دوست
هر زمان تیر خدنگ غمزه بر جانم زند
منت ایزد را که هردم می رسد پیغام دوست
جان اگر باشد مراد دوست ای پیک اجل
ریز در دم خون من تا خوش برآید کام دوست
از غبار آن زمین چشم مرا پر نور کن
ای صبا چون بگذری دامن کشان بر بام دوست
می رود صوفی زدنیا، وین تمنا در سرش
تا کند جان را نثار امروز بر اقدام دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر اشتیاق و درد عاشقانه شاعر نسبت به دوستی است که دچار جدایی شده است. شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر از شراب به او بدهد تا به یاد دوستش بنوشد و از غم جداییاش بکاهد. او چشمان یار را همچون بادام توصیف میکند و خود را در وضعیتی رنجآور مییابد. همچنین، شاعر در دل خود آرزو دارد که جانش را برای معشوقش فدای کند و از صبا میخواهد که پیامی از دوستش بیاورد. او احساس میکند که هر لحظه تیر غمزهاش به دلش نشانه میزند و از خداوند سپاسگزاری میکند که هر روز پیامهایی از دوستش به او میرسد. در نهایت، شاعر از صوفیانی سخن میگوید که برای نثار جان خود به دوست در تلاشند و این تمنا در دلشان وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش که جان من به خاطر درد فراقِ دوست آسوده نباشد. ای ساقی، لطفی کن و یک جام به من بده تا نام دوست را بر آن قرار دهم.
هوش مصنوعی: چشمان زیبای او به زیبایی بادام است و لبهایش به دانههای پسته شباهت دارد. من هم شبیه به او و بیچاره در این وضعیت افتادهام، دلباخته و غمگین، مانند بادام بییار.
هوش مصنوعی: اگر بگویم جانم را فدای قدمهای آن میمون زیبا میکنم، فقط اگر نسیم سحری پیامی از دوست به من بیاورد.
هوش مصنوعی: هر وقت که نگاه معشوق با زهر عشق به من آسیب میزند، شکرگزار خدا هستم که هر لحظه پیغام دوست به من میرسد.
هوش مصنوعی: اگر جانم در راه دستیابی به وصال دوست باشد، ای فرشته مرگ، در آخرین نفس من، خونم را بریز تا امید و آرزوی دوست به حقیقت بپیوندد.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، زمانی که از آن زمین عبور میکنی، چشمانم را با نور پر کن و دامن خود را بر بام دوست بزن.
هوش مصنوعی: صوفی از دنیا میرود، اما با خود آرزویی دارد که جانش را امروز به پای دوست فدای کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
داد باد صبحدم با عاشقان پیغام دوست
برد آرامم به بوی زلف بیآرام دوست
خاک میگفتم شوم تا در قدمهایش روم
باز میگویم نشیند گرد بر اقدام دوست
بارها رفتم به خدمت بر درش بارم نداد
[...]
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست
زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
[...]
ذره تا خورشید دارد چشم بر انعام دوست
تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست
ماه تابان کیست تا گیرد ازان رخسار نور؟
نیست هر ناشسته رویی در خور اکرام دوست
در کنار لاله و گل دارد آتش زیر پا
[...]
آن یکی از «أرنی» مخمور و مست جام دوست
و آن دگر از «لن ترانی» کشته ی پیغام دوست
یک درون از «اصطفا آدم» پر از انعام دوست
یک سر از «وجهت وجهی» پر ز عشق نام دوست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.