چه میکردم گر از کف دامن وصلت نمیدادم
پریزادی تو دیوان از پِیَت من آدمیزادم
رقیبانت گرفتند از من و من در فغان تا کی
ستاند دادکر زین مردم بیدادگر دادم
چه میآید ز من نگذارمت گر با بداندیشان
گرفتم با جهانی دشمن از بهرت درافتادم
ز من دیدی چه غیر از راه و رسم بندگی کآخر
کشیدی از کفم دامان و رفتی سرو آزادم
اگرچه رفتی و گشتم به صد غم مبتلا اما
به این کز دوریت یک دم نخواهم زیستن شادم
به جان سختی مثل در عشقم اما ورزم از جورت
تحمل تا به کی آخر نه ز آهن نه ز فولادم
خراب از سیل هجر او نه مشتاق آنقدر کشتم
که جز معمار وصلش کس تواند کرد آبادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق خود دربارهٔ عشق و جدایی مینویسد. او بیان میکند که اگر نمیتوانست دامن وصال محبوبش را از دست بدهد، چه میشد. او از درد و فغان ناشی از جدایی و بیعدالتیهایی که در عشق دیده سخن میگوید. گرچه محبوب از او رفته، شاعر هنوز به خاطر عشق و وابستگیاش شاد است و نمیتواند دوری او را تحمل کند. او به سختیها و آلامی که از جدایی متحمل شده اشاره میکند و تأکید میکند که هیچ کس جز معمار وصال محبوبش نمیتواند به او آرامش دهد. شگفتیهای عشق و جنگیدن با درد جدایی و ناکامی، از مضامین اصلی شعر است.
هوش مصنوعی: اگر تو را از دامن خود جدا نمیکردم، چه میشد؟ تو پریزادی و من تنها یک انسانم که به دنبال توام.
هوش مصنوعی: رقیبان من از تو بهرهمند شدهاند و این باعث ناراحتی من شده است. تا چه زمانی باید از این ظلم و ستمی که این افراد بیرحم بر من میآورند، رنج ببرم و از دادخواهی صحبت کنم؟
هوش مصنوعی: هر چه از من بگذرد، نمیگذارم از تو دور شوم. حتی اگر با بداندیشان درگیر شوم و بر سر تو با جهانی دشمن شوم، این موضوع را فراموش نمیکنم.
هوش مصنوعی: من فقط راه و رسم بندگی را به تو نشان دادم، اما تو با همه آنها مرا رها کردی و رفتی، مانند سرو آزاد.
هوش مصنوعی: هرچند تو رفتی و من دچار غمهای زیادی شدم، اما به خاطر دوریت هرگز یک لحظه هم نمیخواهم زندگی کنم، چون هنوز شادم.
هوش مصنوعی: من در عشق مانند یک درخت استوار و مقاوم هستم، اما صبر و تحمل از نوع تو را چقدر میتوانم بر دوش بکشم؟ تا چه زمانی؟ من نه از آهن ساخته شدهام و نه از فولاد.
هوش مصنوعی: از شدت فراق او خراب و ویران شدم، تا جایی که دیگر هیچکس جز معمار وصالش نمیتواند دل مرا آباد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم
به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم
چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمیدیدم
همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم
کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی
[...]
ز شوق آنکه خواند نامهام را آنچنان شادم
که در وقت نوشتن میرود نام خود از یادم
به خون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم
بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم
دلم بیاختیار از بخت جوید هردم آزادی
[...]
تو چون رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی نخواهی رفت از یادم
تو آن صیاد بیقیدی که با قیدم رها کردی
من آن صیدم که هرجا میروم در دام صیادم
اگر روزی غباری آید و گرد سرت گردد
[...]
گرچه بی ثمر مانند سرو و بید و شمشادم
زسنگ کودکان آسوده از پیوند آزادم
خوشا صیدی که داند کیست صیادش من آن صیدم
که از ذوق گرفتاری ندانم کیست صیادم
ز گفت و گوی سرد ناصحان برخود نمی لرزم
[...]
به کوی عشق در پیری چنان از پای افتادم
که تا روز قیامت برنخواهد خاست فریادم
چو من بیحاصلی آخر به کام عشق میآید
نبودی عشق، از بهر چه میکردند ایجادم
هوس را پایه بر کامست زان سست است دیوارش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.