من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم
خون دل میخورم و درخور صد چندینم
دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است
که ببینم رخ مقصود و چنین میبینم
زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر
که نسیمیست ز زلفت نفس مشکینم
پیش از آن دم که گریبان درم از غصّه چو گل
دامن آن به که ز خود غنچه صفت برچینم
گرم پرسیِّ توام سوخت چه باشد ای دوست
که زمانی ببری دردسر از بالینم
گر نباشد سبب اشعار خیالی که برد
پیش آن خسرو خوبان سخن شیرینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دوری از معشوق است. شاعر از حال خود و احساساتش میگوید، اینکه با وجود فاصله از محبوب، همچنان دلمشغول اوست و در عذاب عشقش به سر میبرد. او به توصیف زیباییهای معشوق میپردازد و از دردهایی که به خاطر دوری و غم عشقش متحمل میشود، سخن میگوید. در نهایت، شاعر به یادآوری لحظاتی از عشق میپردازد که باعث آرامش و شادمانیاش میشود.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و دلنوازی تو بینیاز هستم و دیگر به شراب رنگین نیاز ندارم، اما در عوض، قلبم پر از درد و غم است و میتوانم این درد را به صورتهای مختلف با دیگران تقسیم کنم.
هوش مصنوعی: از نعمت دیدن تو دورم، اما به زودی نزدیک میشود زمانی که بتوانم چهرهی محبوبم را ببینم و این واقعاً در شرف وقوع است.
هوش مصنوعی: از آن روزی که همراهی تو را دارم، مثل بویی خوش از مشک میمانم که نشانهای از غم و درد دل در خود دارد.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه به خاطر غصههایم گرفتار شوم و حالت ژرفی بگیرم، بهتر است از خودم پیشی بگیرم و غمها را کنار بزنم.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، وقتی که از حال و احوال من میپرسی، چه فایدهای دارد، وقتی که روزی ممکن است برایت مشکلساز شوم و از کنارم بروی؟
هوش مصنوعی: اگر دلیلی نباشد برای شعرهای خیالی من، که در برابر آن پادشاه زیباگفتار سخن دلنشین بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عالمی را به جمالت نگران میبینم
نه بدین دل نگرانی که من مسکینم
مگرم دست اجل از سر پا بنشاند
ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم
بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد
[...]
این منم باز که روی چو مهت میبینم
هر دم از پسته شور تو شکر میچینم
این که باز از تو رسیدم من دلخسته به کام
گر نه خوابیست ز هی بخت که من میبینم
در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا
[...]
حالیا مصلحتِ وقت در آن میبینم
که کشم رَخت به میخانه و خوش بنشینم
جامِ مِی گیرم و از اهلِ ریا دور شَوَم
یعنی از اهلِ جهان پاکدلی بُگزینم
جز صُراحی و کتابم نَبُوَد یار و ندیم
[...]
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم
موج دریای حوادث رگ خواب است مرا
بس که کوه غم او کرد گران تمکینم
طاقت جلوه او نیست مرا، می ترسم
[...]
می سزد گر کله خویش به سر کج بینم
من که چون لاله ز خون دل خود رنگینم
چون فلک نی به هوای دل خود در چرخم
چون زمین بار جهان می کشم و تسکینم
ظاهرم رنگ دگر دارد و باطن دیگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.