این منم باز که روی چو مهت میبینم
هر دم از پسته شور تو شکر میچینم
این که باز از تو رسیدم من دلخسته به کام
گر نه خوابیست ز هی بخت که من میبینم
در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا
بینم از چشم گهربار فتد پروینم
هرچه خواهی تو به جای من دلخسته رواست
از تو نفرین به از آن کز دگری تحسینم
گر چه شد ز آتش عشقت دل من نرم چو موم
لیک هرگز بجز از نقش رخت نگزینم
بده ای خسرو خوبان ز لبت کام دلم
که چو فرهاد ستمکش ز غم شیرینم
رحم کن بر دلم ای جان و جهان ابن یمین
که چنین عاجز و درمانده و بس مسکینم
که اگر حکم کنی از سر جان برخیزم
ور نشانیم بر آتش به وفا بنشینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و شور و شوق خود اشاره میکند. او با حسرت و دلتنگی به محبوبش فکر میکند و از شیرینی عشق و درد ناشی از آن سخن میگوید. او میگوید که از زیباییهای معشوقش لذت میبرد و هرچه محبوب بخواهد برای او قابل قبول است. شاعر عمیقاً احساسات خود را نسبت به معشوق ابراز میکند و خود را در حالتی آسیبپذیر و درمانده توصیف میکند. در نهایت، او آرزو دارد که محبوبش به او رحم کند و به او کام دل ببخشد.
هوش مصنوعی: من دوباره در جلال روی تو را مانند ماه میبینم و هر لحظه از تلخی دلانگیز تو شیرینی میگیرم.
هوش مصنوعی: من دوباره به تو رسیدم، در حالی که دلزده هستم و در آرامش نیستم. اگر این خواب نیست، پس چه چیزی است که من از سرنوشت خود میبینم؟
هوش مصنوعی: وقتی که میخندی و دندانهایت نمایان میشود، چهرهات برایم مانند ستارههای درخشان میتابد و چشمانم پر از زیبایی میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، برای من که دلزدهام، مناسب است. از تو نفرین بهتر است تا این که کسی دیگر مرا ستایش کند.
هوش مصنوعی: هرچند که دل من از آتش عشق تو به نرمیش مانند موم شده است، اما هرگز جز تصویر تو را فراموش نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: به من از لب تو طعمی عطا کن که دل من به آن نیاز دارد، چرا که من مانند فرهادم که به خاطر عشق شیرین, تحت فشار و رنج هستم.
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، بر دلم رحم کن که من اینقدر بیچاره و ناتوان و زار هستم.
هوش مصنوعی: اگر تو دستور بدهی که جانم را فدای تو کنم، از سر جان خود برمیخیزم و اگر به من بگویی که در آتش بنشینم، به خاطر وفایم به تو این کار را انجام میدهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عالمی را به جمالت نگران میبینم
نه بدین دل نگرانی که من مسکینم
مگرم دست اجل از سر پا بنشاند
ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم
بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد
[...]
حالیا مصلحتِ وقت در آن میبینم
که کشم رَخت به میخانه و خوش بنشینم
جامِ مِی گیرم و از اهلِ ریا دور شَوَم
یعنی از اهلِ جهان پاکدلی بُگزینم
جز صُراحی و کتابم نَبُوَد یار و ندیم
[...]
من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم
خون دل میخورم و درخور صد چندینم
دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است
که ببینم رخ مقصود و چنین میبینم
زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر
[...]
تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم
شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم
موج دریای حوادث رگ خواب است مرا
بس که کوه غم او کرد گران تمکینم
طاقت جلوه او نیست مرا، می ترسم
[...]
می سزد گر کله خویش به سر کج بینم
من که چون لاله ز خون دل خود رنگینم
چون فلک نی به هوای دل خود در چرخم
چون زمین بار جهان می کشم و تسکینم
ظاهرم رنگ دگر دارد و باطن دیگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.