گنجور

 
همام تبریزی

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم

نه بدین دل نگرانی که من مسکینم

مگرم دست اجل از سر پا بنشاند

ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم

بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد

آستان تو شبی تا به سحر بالینم

سنگ‌هایی که قدم‌گاه تو باشد

لعل و یاقوت کنم از مژه خونینم

مذهبم عاشقی و قبله من روی تو شد

من از این مذهب اگر دور شوم بی‌دینم

نه چنان فتنه آن شکل و شمایل شده‌ام

که بود عزم تماشای گل و نسرینم

غیرت آید نظرم را به غرامت گیرد

بی تو گر سرو روان یا گل خندان بینم

به گدایان نرسد آن لب شیرین باری

تو سخن گوی که تا من شکری می‌چینم

خوشم آید سخنت ور همه دشنام دهی

آفرین بر لبت آن دم که کنی نفرینم

زان حلاوت که ز وصف تو دهانم یابد

می‌توان دید اثری در سخن شیرینم

داد حسن تو ملاحت به غزل‌های همام

چون بخوانم در و دیوار کند تحسینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

این منم باز که روی چو مهت می‌بینم

هر دم از پسته شور تو شکر می‌چینم

این که باز از تو رسیدم من دل‌خسته به کام

گر نه خوابیست ز هی بخت که من می‌بینم

در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا

[...]

حافظ

حالیا مصلحتِ وقت در آن می‌بینم

که کشم رَخت به میخانه و خوش بنشینم

جامِ مِی گیرم و از اهلِ ریا دور شَوَم

یعنی از اهلِ جهان پاکدلی بُگزینم

جز صُراحی و کتابم نَبُوَد یار و ندیم

[...]

خیالی بخارایی

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم

خون دل می‌خورم و درخور صد چندینم

دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است

که ببینم رخ مقصود و چنین می‌بینم

زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر

[...]

صائب تبریزی

تا لبش کرد چو طوطی به سخن تلقینم

شد قفس چوب نبات از سخن شیرینم

موج دریای حوادث رگ خواب است مرا

بس که کوه غم او کرد گران تمکینم

طاقت جلوه او نیست مرا، می ترسم

[...]

سعیدا

می سزد گر کله خویش به سر کج بینم

من که چون لاله ز خون دل خود رنگینم

چون فلک نی به هوای دل خود در چرخم

چون زمین بار جهان می کشم و تسکینم

ظاهرم رنگ دگر دارد و باطن دیگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه