عمری دویده ایم به دنبالِ اهل راز
یارب مگر به یار رسم خود تو چاره ساز
زاهد به راه مسجد و ما کوی می فروش
تا کارِ کی برآورد آن یار بی نیاز
انکار بر حقیقت عاشق چه می کنی
ای ره نبرده هیچ مگر جانب مجاز
پرهیز کن ز نالهٔ جانسوز بی دلان
گر آگهی ز آتش این آهِ جانگداز
با جور یار به که بسازی در این دو روز
تا کی کنی به شِکوِه خیالی زبان دراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از جستجوی بیپایان عاشقان برای کمال و وصال یار سخن میگوید. او به تمایز میان زاهدان و عاشقان اشاره میکند، و میگوید که زاهدان به مسجد میروند در حالی که عاشقان در کوی میفروشند. شاعر نگران است که حقیقت عشق را درک نکرده و تنها به ظواهر اکتفا کردهاند. او هشدار میدهد که از نالههای بیدلان که ناشی از آتش عشق است، پرهیز کنند و در مورد درد و رنج ناشی از دوری یار تأمل کنند. در نهایت، او میپرسد که تا کی میخواهند در دنیای خیالی بمانند و به شکایت از فقدان یار بپردازند.
هوش مصنوعی: سالهاست که برای یافتن کسانی که به عميقترین معانی و اسرار پیبردهاند، تلاش کردهام. ای پروردگار، آیا ممکن است که به مقصد برسم و در کنار او قرار بگیرم؟ خودت بهترین راهنما و چارهساز برای من باش.
هوش مصنوعی: پرهیزکار به مسیر مسجد میرود، اما ما به سمت میفروشی میرویم. کیست که بداند چه زمانی آن معشوق مستقل و بینیاز به کمک میآید؟
هوش مصنوعی: ای کسی که راه حقیقت را نمیدانی، چگونه میتوانی حقیقت عشق را انکار کنی؟ تو هیچ بهرهای از واقعیت عشق نبردهای و تنها در جانب ظاهری و مجازی آن قرار داری.
هوش مصنوعی: از شکایت و گریهی بیدلان پرهیز کن، اگر از سوز و آتش این آه جانکاه مطلع باشی.
هوش مصنوعی: با سختی و دشواری یار چه فایدهای دارد که در این دو روز زندگی فقط به شکایت و ناله بپردازی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دست منت تو بمن بنده در دراز
درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
درهای رنج بسته بمن بر سخای تو
بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
صد کس نیازمند من و من بجاه تو
[...]
در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز
بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز
ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام
رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز
هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو
[...]
ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز
تا کی خطا و چند دغا راستی بباز
چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز
در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز
بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی
خواهد که در میان جهنم شود دراز
هست از کمال شدت سرما در آبگیر
[...]
ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد
جان عدو فتد چو دل شمع در گداز
هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست
در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز
دیگر شکی نماند جهان را درین که هست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.