گنجور

 
خیالی بخارایی

ما را ز روزگار غمِ روزگار بس

جور و جفایِ دلبر زیبا عذار بس

چشم از جهان و خلق جهان، سخت بسته ایم

زیرا برای ما کَرَمِ کردگار بس

از هرچه خوب روی و گلندام و سروقد

ما را، اشارتی ز دو ابروی یار بس

از ناله های سوخته جانان روزگار

در باغ دهر نغمهٔ مرغِ هزار بس

بر جویبار عمر خیالی چو بنگری

اشک روانِ دیدهٔ شب زنده دار بس